بـرگشتم! گزارش احسان رو به جای گزارش من بخونید که فعلاً حال و حوصله نوشتن ندارم. شاید بعداً البت خودم هم نوشتم ها، اما الان نه. 

امروز روز گرمی بود و SMS ِ دیشبِ Big Boss ِ بی معرفت هم گرم‌ترش کرده بود. نوشته بود که "شرکت بازه و در صورت نیاز می‌تونید از مرخصی استفاده کنید"؛ یعنی تا این حد خساست! همه‌مون رفته بودیم و بعد که دید کاری از پیش نمی‌ره، رأس ساعت یک ظهر، در اوج گرما، شرکت رو تعطیل کرد. شاگردِ جدید هم داشتم امروز: آرش. کلاس دوم دبیرستان هستش و به دلیل مشکلات خانوادگی چند تا از درس‌هاش رو افتاده که قرار شد ریاضی و فیزیک و هندسه‌اش رو من تدریس کنم بهش. بس که باهوش و بااستعداد بود کفم بُرید. کمی انگیزه لازم داره که ریا نباشه من هم خدای انگیزه دادنم. گزارشات این پسرم رو تا آخر تابستون دنبال کنید لطفاً.

یک شاگرد دیگه‌م هم سپیده تُپُلی و مامانیه که درسش ضعیفه و امسال می‌ره کلاس پنجم. دیشب با مامانش تماس گرفتم و گفتم که می‌خوام تابستون با سپیده ریاضی و دیکته کار کنم، اونم مجانی! (آخه راستش می‌دونم که براشون سخت میشه که تابستون هم بخوان هزینه تدریس خصوصی بدن و از طرفی خودم هم خیلی دلم می‌خواد با یه بچه تو مایه‌های همین سپیده سر و کله بزنم.) تعجب و تعارف رو توأم کرد که مجبور شدم مصلحتی بگم که اصلاً می‌خوام روی سپیده تحقیقی کار کنم و نتیجه‌اش رو گزارش بدم. نپرسید به کی، منم مجبور نشدم از الکی یه چیزی جور کنم. حالا این‌جا می‌شه جایی که باید نتیجه تحقیقم رو بهش گزارش کنم. سپیده رو هم پس یادتون نره لطفاً.