590: Carpe Diem
1. نوشتن همیشه و همه وقت برام جذاب بوده و هست. برای نوشتن گاهی دفترچههای خیلی خیلی زیبا داشتهام و گاهی فقط کنار جزوهها و برگههایی نوشتهام که مربوط به کار یا درس بوده. بعضی موقعها هم توی کتابها و مجلههای دور و بر یا حتی روی دستمال کاغذی نوشتهام. غیر از این همیشه برام مهم بوده که با چی مینویسم: مداد، خودکار راهدست!، و رواننویس نوک نمدی. از این سه تا (که دومیشون خیلی کم پیدا میشد و سومی هم حتماً باید یه برند خاص میداشت) همیشه مداد رو بیشتر ترجیح دادهام. نوشتن با مداد خیلی دلنشینه برام.
2. امشب یک هدیهء خیلی دوستداشتنی و کاربردی گرفتم: یک ماگ که میتونم به راحتی با مداد روش بنویسم و پاک کنم و همزمان از نوشیدن دو نوشیدنیِ محبوبم، چای یا چایلاته، توی اون لذت ببرم.


روی این ماگ یک قسمتی هم هست برای نوشتنِ برنامهریزی و ساعتبندیهای روزانه که خیلی به کارِ منِ حواسپرت میاد؛ مخصوصاً که بعد از دوری از محیط کار توی این چند ماه، طول میکشه که بخوام با محیط اداری و استرسهای کارم کنار بیام.

راستی مداد نگهدار هم داره;)

3. حرف کار شد؛ راستش خیلی میترسم از برگشتن به محیط کار. احساس میکنم همهچی یادم رفته و کلاً ریست شدهام. هر روزی که از شرکت باهام تماس میگیرن دلم هُری میریزه و حس میکنم خبر بدی هست. فکر نکنم این فشار عصبی ناشی از کار حتی بعد از مرگ هم منو راحت بگذاره.
4. این روزا همهاش این شعر قیصر ورد زبونمه:
ديشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسي آبدار با پنجره داشت
يکريز به گوش پنجره پچپچ کرد
چک چک چک چک... چهکار با پنجره داشت؟
«با عشق ممکن است تمام محالها»