559: آخرین سنگر کتابه.... (کتابفروشی جرعه)
یه کتابفروشیهایی هم باید باشه که پنجشنبه بعدازظهرها بری جلوی درش بایستی و بگی من شادم/ غمگینم/ هیجانزدهام/ بی حوصلهام/ خستهام/ دلتنگم/ عاشقم/ مغمومم/ ..... بعد کتابفروش ِ مهربونِ کتابفروشی کتابی که مناسبِ حالت هست رو بده دستت؛ عینهو یه دکتر که داره برای مریضش نسخه میپیچه! (سلام دکتر کتابفروش)
این گمونم چیزی بیشتر از یه رویای شیرین نباشه... ولی خُب اگه یادتون باشه یه پُست راجع به کتابفروشی توی مترو هفتتیر نوشته بودم که اسم نداشت و خیلی دنج و کنج بود. به نظرم این کتابفروشی، که اسمش جرعه است، قابلیت به حقیقت رسوندن این رویا رو داره. شعار خیلی قشنگی هم داره:
سه متریترین کتابفروشی تهران

این هم عکسهایی از کتابفروشی جرعه:
+ افتتاح دومين كتاب فروشي زير زميني در تهران
+ نوشته شده در پنجشنبه دوم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 23:39 توسط آرزو سلوط
|
«با عشق ممکن است تمام محالها»