275. اگه فردا برامون پُر از صلح و صفا بود....
فردا ميخوام راي خودم رو به خوردِ صندوقي بدم كه پای کوه باشه. اي من بسي عقشولي به اين حس ِ وطن دوستي ِ خودم! شما هم بريد راي بديد پليز. براي دنيا و آخرتتون خوبه ها! از من گفتن! اگه رای ندید اون دنیا یقه تون رو میگیرن و میگن: "ای بیوتن!* چرا رای ندادی؟ تو مگه عرق ملی و اینا نداشتی؟ تو مگه خودت خواهر و مادر و همسر نداشتی؟ اینهمه عکس همسرانِ مختلفِ اين نامزدها به اَنحاءِ مختلف (اوهو!) نمايش داده شد تا شما به جوش بياييد و بريد راي خود را نثار دهانِ آمريكا و انگليس ِ "تفرقه بنداز حكومت كن" و اينا بكنيد؛ خُب چرا نكرديد؟ حالا كه عِرق و مِرق حاليت نبود بدو! بدو برو توي جهنم دوني تا مجازات بشي. هيچم خيال نكني جهنمش ايراني ِ و يه روز نفت هست و قير نيست، يه روز قير هست و قيف نيست، يه روزم ... هيچ از اين خبرا نيست. بدو برو اين تو كه ميخواهيم انگشت اشاره ي بي جاي مُهرت رو بسوزونيم كه توي زندگيت فقط بلد بوده به بيني ناموزونت وارد و خارج بشه و اينا"
ميگيد من از كجا مي دونم كه اين حرفا رو مي زنن؟ خُب شما از كجا مي دونين كه نمي زنن؟ بهونه الكي براي من نياريد كه من از اون ماموراي جهنم دوني جهنمي ترم. پاشو! پاشو برو اون شناسنامه ي خوشگل عسلت رو بردار و خاكش رو پاك كن و عكس كج و معوج ِ اول دبيرستانيت رو نيگا كن و قربون صدقه ي اون ته ريش ِ دستِ اول/ابروهاي پهنت برو و بعد هم شناسنامه رو بگذارش زير بالِشِت، تا صبح اول وقت بدوي و بري راي بدي. تازه اگه نيت كني، شب خوابِ رئيس جمهور آينده رو هم مي بيني؛ به جانِ خودم!
* نام كتابي از رضا اميرخاني با همین شکل به همون معنای بی وطن
پ.ن: این مطلب رو از ۵شنبه گذاشته بودم اما نه بلاگم باز می شد و نه آپدیت. ای خداااااااااااااااااا!