سر مشق‌هاي "آب، بابا" يادمان رفت

رسم نوشتن با قلم‌ها يادمان رفت

گل كردن لبخندهاي همكلاسي

در يك نگاه ساده حتي يادمان رفت

ترس از معلم، حل تمرين، پاي تخته

آن لحظه‌هاي بي كلك را يادمان رفت

راهِ فرار از مشق‌هاي زنگ اوّل*

اي واي ننوشتيم آقا!... يادمان رفت

آن‌روزها را آن‌قدر شوخي گرفتيم

جديت تصميم كبري يادمان رفت

شعر خداي مهربان را حفظ كرديم

يادش بخير اما خدا را يادمان رفت

در گوش‌مان خواندند رسم آدميّت

آن حرف‌ها را زود امّا يادمان رفت

"فردا چه كاره مي شوي؟" موضوع انشا

ساده نوشتيم آن‌قدر تا يادمان رفت

ديروز تكليف "آب، بابا" بود و خط خورد

تكليف فردا "نان و بابا" يادمان هست!

 

"حسین جعفرزاده"

 

* من به اين مصرع عجيب عقشولي‌ام! و به كلّ شعر به خاطر يادآوريِ مدرسه...