130. آقا معلم
دارند مي آيند
و من آماده نيستم
چطور مي توانم آماده باشم؟
من معلمي تازه كار و در حال يادگيري ام. (ص 13)
_ قربان من دلم نمي خواهد مدير شوم. فقط مي خواهم معلم باشم.
_ آره، آره، همه همين را مي گويند. اما بعد يادشان مي رود. اين بچه ها قبل از آن كه به سي سالگي برسي، همه ي موهايت را سفيد مي كنند. (ص31)
من بيست و هفت ساله ام، معلمي تازه كار، و دست به دامن زندگي گذشته ام، تا اين نوجوان هاي آمريكايي را راضي كنم و آن ها را روي نيمكت كلاس ساكت نگه دارم. (ص34)
اگر مي توانستم به بيست و هفت سالگي ام سفر كنم، به اولين سال تدريسم، با خودم خوب حرف مي زدم. هِي بچه! به خاطر خدا حواست را جمع كن، صاف بايست، آن شانه هاي استخواني را بالا بكش، زير لبي حرف نزن، خودت را تحقير نكن. تو داري تدريس را شروع مي كني و زندگي راحتي نخواهي داشت. (ص42)
معلم چيزي جز دهانش ندارد؛ و اگر ياد نگيري آن را دوست داشته باشي، از جهنم سر در مي آوري.(ص42)
هرگز نمي دانستم كه كار تدريس اين همه پيچيده خواهد بود. استاد گفت: شما نمي توانيد درس بدهيد، مگر آن كه بدانيد در كجا بايستيد. آن كلاس مي تواند ميدان جنگ شما، و يا زمين بازي تان باشد. (ص53)
معلم هايي كه مي نشينند و يا حتي آن هايي كه پشت ميزشان مي ايستند، اعتماد به نفس ندارند و بايد دنبال حرفه ي ديگري بروند. (ص54)
نظام آموزشي آمريكا كاملاً نادرست است و اگر كسي كه در اين شغل است بتواند كتابي بنويسد، بهترين كتاب سال خواهد بود. يكي دو سالي درس بده، از وضع ناجور مدارس شكايت كن، پر فروش ترين كتاب ممكن را تاليف كن. (ص65)
پيژامه ي معلم ها هميشه نخي است. معلم پيژامه ي ابريشمي مي خواهد چه كند؟ و در پيژامه ي گرم نخي شان به آن چه روز بعد بايد درس بدهند فكر مي كنند. معلم ها خوب، درست، حرفه اي، و با وجدانند. هرگز در رختخواب يك پايشان را روي پاي ديگر نمي اندازند. (ص244)
«با عشق ممکن است تمام محالها»