844:

امروز حس کردم چقدر دلم بودن توی خونه رو می طلبه. دوست دارم خونه باشم و با فضای دل انگیزی که برای خودمون ساختیم سرگرم و مشغول کنم خودم رو. برای خودم فضای هنرمندانهء کارگاهی راه بندازم؛ برای خیاطی هام، بافتنی و گلدوزی، طراحی و نقاشی که جدیدا بهش علاقه مند شده ام. اما نمیشه! باید برم سر کار و اون محیط دلنشین رو ترک کنم. چند روز پیش عصری که بر میگشتم خونه (که دیگه تقریبا شب شده بود) راننده تاکسی شروع کرد از قرض و قسط و بدهی هاش گفت. لجم در اومد از ناشکری هاش. گفتمش که ما هم همینطوریم آقا. همه همینطورن. منم قسط دارم و حقوقم رو واریز نکردن و هزار و یک مشکل دارم اما نمیشه که همش از غم و غصه بگیم. گفت مثلا خود شما الان خسته و کوفته از سر کار داری میری خونه تازه باید بایستی پای گاز آشپزی و بعد هم کار خونه و... حرفش رو قطع کردم و گفتم اگه همینطوری ادامه بدی که من اشکم سرازیر میشه. من با وجود خستگی دارم با شوق و ذوق میرم خونه. خداروشکر که سلامت هستیم و زندگی خوبی داریم. مشکلات به مرور زمان حل میشن و آدم نباید ناامید بشه...

راستش ته دلم یه ذره از حرفهاش خالی شده بود اما وقتی رسیدم خونه یه شام خوشمزه پختم و چهارمین ماهگرد عروسیمون رو با هم جشن گرفتیم و هیچ خبری هم از خستگی و کوفتگی نبودم.

یکی میگفت "اگه نگیم و نخندیم/پیاز میشیم می گندیم"

پس لطفا پیاز نباشیم

شاد باشیم و شادی رو ترویج کنیم:)

این هم از شام خوشمزه دیشب

843: تارزان

فیلم تارزان که بیش از صد و خُرده ای سال از نوشتن داستانش می گذره و چندین و چند نسخهء سینمایی و تلویزیونی و انیمیشن ازش ساخته شده، باید چه خصوصیت جدیدی داشته باشه تا بیننده رو جذب کنه؟ خصوصیت جدید این فیلم می تونه این باشه که دیگه روایتگر کودکی و دوران زمخت جنگل در زندگی تارزان نیست. جان کلایتون الان یک جنتلمن واقعی در یک قصر واقعی با همسر زیبای واقعیشه و دسیسه ای سبب می شه که برگرده به دوران عجیب و غریب زندگی در جنگل. جذابیتهای اکشن فیلم و صحنه های پرش عمودی جان و افراد قبیله، تاب خوردنهای تارزانی... همه اینها جذاب هستن اما باز هم کافی نیستن. طبیعی جلوه نمی کنند. بدنهای مافوق سیکس پکی افراد قبیله و حتی خود جان، زیبایی مسحورکننده همسر تارزان که در سخت ترین شرایط هم به لطف جلوه های سینمایی و گریم از این زیبایی کم نمیشه، سردی و بی احساسی بیش از حد تارزان، نیروی اهریمنی بَدمن ماجرا که اصلا معلوم نیست چرا شیطان وجودش اینهمه فعاله، همه اینها به باورپذیر نشدن داستان بیشتر کمک میکنه. با این حال نباید از زیبایی صحنه های رودررویی با حیوانات، و اینکه تشخیص واقعی از غیرواقعی امکان ناپذیره، گذشت.

در کل برای یکبار دیدن و سرگرم شدن فیلم بدی نیست، به شرطی که دیدنش رو دیروقت شروع نکنید که مثل من صبح برای رفتن به محل کار خواب بمونید:)))

842: سلام سینما، سلام وبلاگ

شعف زیرپوستی‌م از راه‌اندازی دوباره وبلاگم رو نمی‌تونم مخفی کنم. وقتی می‌بینم یه گپ بزرگ توی زندگی‌م هست؛ از اونجایی که دیگه ننوشتم، وقتی می‌بینم خیلی چیزها رو یادم نیست چون مکتوب نشدن، از همونجا تصمیمم برای نوشتن قطعی‌تر میشه. من حافظه ماهی گونه‌ام رو سرزنش نمی‌کنم که چرا خیلی چیزها رو از یاد می‌بره. من مامانم نیستم که از دوسالگی به بعدش رو لحظه به لحظه حفظه. من خودمم. خودم و قلمم. پس تا هستم باید بنویسم.

از این به بعد بخش جدیدی به وبلاگم اضافه می‌کنم به نام سینما-خانه. فیلمهایی که شبها با هم می‌بینیم رو اعلام می‌کنم و اگر تونستم نقدی هم براش می‌نویسم. پیشاپیش از همسر عزیزم کمال امتنان را دارم که با کیفیت‌ترین نسخه‌های فیلم‌ها رو برای نمایش انتخاب می‌کنه.

841:

شروع به خواندن کتاب "بیوه" کردم. کتاب خوش خوان و جذابی به نظر میاد اما معجزهء ترجمه در این کتاب منو سخت تحت تاثیر قرار داده. واقعا تا آخر قراره ترجمه به این شکل دم دستی و غلط باشه؟!

پ.ن:

جولیت:آه ای رمئو ، ای رمئو، اخر چرا نامت رومئو است؟
انکار کن این نام را، انکار کن نسبت پدری را؛
و اگر تو چنین نمی کنی، من نام خویش انکار می کنم.
کدام عضو آدمی نام اوست؟
نام دیگری برگزین.
آخر این نام را چه شأن و منزلت است؟
آنچه را "گل سرخ" می نامیم،
با هر نام دیگر همین رنگ و بو را دارد.
بدین سان اگر رمئو را رمئو نخوانند
هیچ از لطف و کمال که در ذات اوست کاسته نخواهد شد.
جامه ی ناموزون این نام را از تن به در آر
و با از دست دادن آن نام، تمامی وجود مرا از آن خود کن.
رمئو:سخن تو را آویزه ی گوش خواهم کرد.
مرا تنها "عشق" بخوان،
که عشق نام نوین و غسل تعمید من است.

رومئو و جولیت
#ویلیام_شکسپیر