588: در آسمان طالع من یک ستاره نیست/ اما به روی ماهِ تو ایمان می آورم!*

روهیای نازنینم این هدیه زیبا رو برای من آماده کرده و من بی نهایت شادم از داشتن دوست هنرمند و نویسنده و با فرهنگی مثل ایشون. خیلی خوشحالم کردی روهیا جون...نمیتونم بگم چقدر!

خیاــــــــــــــی قزل آلام رو دوست دارم و ممنون از زحمتی که براش کشیدی:)


*بیتی از الهام امین تقدیم به روهیای فور استار

576: خرمالو

آدم وقتی بی‌کار می‌شه چه کارها که برای سرگرم کردن خودش انجام نمی‌ده! امروز داشتم توی آمار وبلاگم بیشترین واژه های جستجو شده رو نگاه می‌کردم که رسیدم به این یکی: زیباترین عکس‌ها از خرمالو. خودمونیم، با کلمات و عباراتِ عجیب‌تر از این هم کاربران اینترنت! به سراغ وبلاگِ من اومده‌ان که با بعضی‌هاشون خندیدم و از بعضی‌هاشون لجم در اومده. مثلاً عبارت «صید قزل آلا در کوهستان» یک عبارت رایج هستش که هیچ تعجبی هم برام نداره؛ اما خرمالو؟ سیرییسلی؟! بعد یادم افتاد به چهار سال پیش که این‌جا یک مسابقه عکاسی برقرار بود و سوژه هم که خُب معلومه چی بود. آخی! یادش بخیر!

خُب تا این‌جا مقدمه بود برای این‌که بگم با دیدن اون عبارت حسابی هوس خرمالو کردم و به این فکر فرو رفتم که واقعاً چه دلیلی داشت که توی بچگی از این میوهء خوشمزه بدم می‌اومده. همین‌طور فکرکنان و لنگان لنگان (شما بخونید لِی‌لِی کنان) رفتم سراغ یخچال‌جون‌جان که ییهو دیدم چه خبررررررره! یه عالمه خرمالو. احتمالاً نصفه شب از بهشت رسیده بود، چون تا دوازده شب که اون‌جا خبری نبود:دی

اما خرمالویی که صید کرده بودم حالت طبیعی نداشت؛ نه نه! خدای نکرده مست و مجنون و این حرفا نبود. قیافه‌اش یه جوری بود. یه جور ِ خوبی که آدم رو یادِ قوریِ توی کارتون «دیو و دلبر» می‌انداخت. منم یه خورده دست‌کاریش کردم تا شبیه‌تر بشه. این هم نتیجه‌اش:

شبیهه؟ شبیه نیست؟

اینم عکسی از قبل و بعدِ این دو تا خرمالو:

دوست دارم اگه حوصله‌اش رو داشتین بازم برام عکس خرمالو بفرستید. می‌گذارم‌شون این‌جا تا اگه اون بنده خدا دوباره دنبال « زیباترین عکس‌ها از خرمالو» گشت، به عکس‌های جدیدتری برسه.

پ.ن1: پارک حضرت مریم و طعم دلچسب خرمالوهای حیاط خونه تون....هی جَووووونی! کجایی که یادت بخیر!

پ.ن2: آیا از این نوشته شدیداً احساس لوسی و بی‌مزگی می‌کنید...اَخ! می تو! به بامزگی خودتون ببخشید دیگه لُدفن...

575: روزمره

1. یک ماه از تاریخی که پام رو گچ گرفته‌ام گذشته و دو ماهِ دیگه هم مهمون خونه هستم. امروز حقوقم رو به حسابم ریختن؛ حقوقِ زمانِ استراحت پزشکی که بیمه میده نه ها! از شرکت. بابا با معرفتها!  من که راضی‌ام ازشون خدا هم راضی باشه! حالا ببینم دو ماه بعدی رو چه‌کار می‌کنن. فقط امیدوارم کار به اخراج و این حرفا نکشه:دی

2. روز و شبم کلاً جابه‌جا شده؛ روزها خوابم و شب بیدار. از امروز ،که اول آبان بود، طی حرکتی انتحاری خودم رو هشت صبح بیدار کردم و به زور بیدار نگه داشتم که دوباره زندگی آدمیزادی پیدا کنم.

3. کتاب زیاد می‌خونم اما ازشون نمی‌نویسم چون به دلِ خودم نمی‌چسبه. یعنی آدمی که پاش شکسته و خانه‌نشین هستش و وبلاگ داره، چه کاری ازش بر میاد جز نوشتن در مورد کتاب‌ها و این برام خوشایند نیست. دوست دارم معرفی کتاب‌هام رو وقتی بخونین که حالم خوب باشه و بدونین که کتابی که وقت گذاشتم براش و خوندمش واقعاً ارزش معرفی داشته؛ نه اینکه از سر بیکاری و وقت‌پُرکنی معرفی‌ش کردم. بهله، همچین آدم بیخودی با چنین افکار مالیخولیایی هستم بنده!

4. یک شعری قبلاًها گذاشته بودم توی وبلاگم که الان‌ها! یکی اومده می‌گه این غزل دزدی بوده و این حرفا. "روی قبرم بنویسید مسافر بوده است" اسم اون غزل هستش. من توی کتاب شاعران جوان کاشان دیده بودم که این غزل از آقای مصطفی جوادی هستش که ظاهراً می‌گن سرودهء «زنده یاد بهمن کرم الهی از شاعران توانمند شهرستان دورود و استان لرستان» بوده و توی مجموعه شعری به نام "برای آنکه دلم یاد آسمان نکند" در سال 80 چاپ شده بوده. خُب اگه کسی چیزی در مورد این موضوع می‌دونه خوشحال می‌شم بیاد و بنویسه و منو از نگرانی برهانه! این هم وبلاگ اشعار اون مرحوم هست، اما جایی نتونستم پروفایل یا نوشته‌ای از آقای مصطفی جوادی پیدا کنم.

 5. بافتنی هم می‌کنم راستی! یعنی در اصل قلاب بافی. خارجکیا بهش چی می‌گن:. crochet برای دل‌خوش‌کردن خودم می‌بافم و با رنگ‌ها و کامواها خودم رو سرگرم می‌کنم؛ هِه!!!مثل گربه‌ها! چند تا از عکساشون رو توی ادامه مطلب می‌گذارم که تشویقم کنید و مدیونید اگر غیر از به‌به و چه‌چه و تعریف و تمجید برام بنویسید. بالاخره باید در جریان باشید که روحیه‌ام حسابی تضعیفه الان (الکی! یک فروند بُمب روحیه‌دهی دارم که کارش حرف نداره و عمراً اگه لنگه‌اش پیدا بشه)

6. یه روز ِ خوب میاد...


ادامه نوشته