رونالدوز --- ۴۱۱

فک می‌کنید چه اتفاقی افتاده که موقع بازی عقشولانه‌ی برزیل و پرتغال، من باید اینجا توی اتاقم حبس باشم و پُست بنویسم؟!؟

هنوز نتونسته‌ام مامان جون جان رو قانع کنم که رونالدوی حاضر در بازی برزیلی نیست!!!

 

بعداً نوشت: همچین چیزی رو هم از دست ندادم با اون بازیشون!

به مادرم بگویید "مکزیک فیگو ندارد!" --- ۴۰۸

مـامی: پـس ایـن یـارو رو چـرا نـمـیـارن یـه گُـل بـزنـه؟

من: یارو کیه ماماااان؟!؟

مامی: همون که پارســال کریمی فکـّـشو داغون کرد؟

من: کعبی بود اولاً؛ بعدش هم فیگو پرتغالی بوده ننه!

مامی: وا! نمی‌شه مگه؟ پس چطوری مسی تو اسپانیا بازی می‌کنه؟!

من:     

 

پ.ن۱: در خلال بازی مکزیک - فرانسه رُخ داد.

پ.ن۲: در راستای سوتی‌های قبلی ننه‌مان: + و +

سی‌صد و 57.

بـار الها!

اين مسي را زر مفرما.

آمين

 

پ.ن: تقديم به ننه رجب جهت حفظ روحيه ورزشكاری‌ش.

298. مهدی جباری:-ا

میگه: اُمیت داوالا* رو ميشناسي؟

ميگم: كي؟!

ميگه: آخ جون! اين به اون مهدي جباري كه من نمي شناختم در!

 

*ظاهراً اسم ِ يه بازيكن ِ تركيه ايِ فوتبال هستش؛ ممنون از شما كه اسم ِ صحيح رو برام نوشتي

288. مجتبی جباری اسم ِ شهري در چين است!!!*

میگم: شنیدی گفتن اگه جباری مصدوم بشه هیچ حق و حقوقی بهش نمیدن؟
میگه: جباری کیه ديگه؟
میگم: اِ! مجتبي جباري ديگه! نمي شناسيش؟
ميگه: تو شركتتون كار ميكنه؟
ميگم: دوست جان!!! (با غيظ و ناراحتي و شوك و درد و زجر و دِپر ِشن ِ حاد بخونيد پليز)
ميگه: هان؟! يعني توي شركتتون كار نميكنه؟ خُب كي هست حالا؟
ميگم: هيشكي اصلاً! اسم ِ يه شهر ِ توي چين! (آدمكِ غيظ و ناراحتي و شوك و درد و زجر و دِپر ِشن ِ حاد)**

--------------------------------------------------------------------------------

"بيوتن" رو شروع كردم و دارم بسي حظ مي نمايم از خوندنش، حظ نمودني! فقط كاش آخراش مثل ِ "اِرميا" نشه. فردا انشاالله چند خط از كتاب رو براتون ميگذارم. در ضمن؛

جناب آقاي قدسي

با عرض شرمندگي فراوان، خدمتتون عرض ميشه كه حسب الامر جنابعالي به ايميل ِ مهجورم سر زدم و طرح جلد رو ديدم و جوابتون رو هم فرستادم و اينا. مي بخشيد كه ناگهان زود دير شد. ‌‌

 

* عنوان برگرفته از عبارتي در كتابِ "بيوتن":

! Tipping is not a city in China

انعام اسم ِ شهري در چين نيست!

** اون آدمكه شوخيه ها! وگرنه شما با فوتبال ندوني هم برام عزيزي همه رقمه! به جانِ خودِ خودِ خودم!

256. قزل آلا قلعه نوعی!!!

پیش نِو: بس كه تبريكات و شادباش به سوي اين باكس (يا حالا اون باكس؛ چه فرقي ميكنه؟!) سرازير شده، گمان بردم تولدم را از اسفند ماه به ارديبهشت ماه انتقال دهم؛ بَلكَم عقده اي نشدم! حالا خدايي مگه من امير قلعه نوعي هستم كه اينهمه تبريكات ويجه! برام رسيده؟!

 

رجوع شود به: اينجا (حالا نخواستيد بريد هم نخواستيد ها!)

181. اصلاح ناپذير

دوشنبه آخرای وقتِ كاري‌م، يعني حدوداي ساعت ۴، با كلي اِفه و پرنسيپ! مي رم توي اتاق Big Boss* تا يك امضاء بگيرم از ايشون (به قولِ يار بي وفامون امير بتهوون، اييييييخ!!! بس كه از اين كار بيزارم.) درست در بَدو ورودم به اتاق و در حالي كه 8-7 نفر آدمْ گنده! هم توي اتاق هستن، استقلال گُل مي خوره... يكي از اون دادهاي فوتباليِ معروفم رو در ورژنِ خفيف پياده مي كنم و زير ِ لبي غر مي زنم كه چرا درست حالا بايد گُل بخورن و... كه يِيهو سر مي گردونم و با كله اي اين شكلي و هفت هشت تاي ديگه مشابه اين  مواجه ميشم. بعدشم هيچ به روي خودم نميارم و مي زنم از اتاق بيرون؛ كماكان اما جماعتي در بُهت هستن!

هزار سال هم كه اِفه‌ي تشخّص و جدّي بودن بيام، اصلاح ناپذيري‌م سر يه مسابقه‌ي گُل كوچيك هم لو ميره؛ چه برسه به بازي‌هاي ليگ!

 

* اين Big Boss از اون يكي Big Boss كه كوهنورد هستن، يه كم Big تره!

پ.ن:مثل ِ آبان پُرم از خش خش پاييزي‌ها        آه! اي سايه‌ي گسترده‌ي تبريزي‌ها

 

166. مرگ و زندگی؟!

 

بعضي از مردم گمان مي كنند فوتبال مسئله ي مرگ و زندگي است...
 مي تونم بهتون اطمينان بدم كه موضوع خيلي جدّي تر از اين حرف هاست.

                                                                       "بيل شانكلي"

 

 

پ.ن۱: بي جنبه نيستم ها؛ ولي خُب بُردِ كمي هم نبود!

اضافه می شود در ۵ عصر چهارشنبه ۱۷/مهر

پ.ن۲ (در جهت نشان دادن عدم بي جنبگي):

باختِ بسياري نبود؛ اما هَت تريكِ بسياري بود. خوشمان آمد!


 

149. سوتی گیری مامان اعظم از عمو عادل!

برنامه نود شروع میشه و جناب فردوسی پور ایام سوگواری رو تسلیت می گن و یک مراسم عزاداری پخش میكنن. مامان خانومی جان میگن: "خودش مسئول سوتی گرفتن از دیگرونه، اونوقت داره يه مراسم عزاداري پخش ميكنه كه همه با كاپشن و لباس پشمي هستن. اين فيلمش براي چند سال پيشه يعني؟" حالا درسته كه مامان خانومي جان نميدونه كه رودگليت و فون باسن توي تيم آلمان نبودن، اما نكته سنجي شون اين بار انصافاً رو دست عادل خان بود.

 

پي نوشت۱: امشب با ديدن برنامه ي نود، به آينده ی تيم پيكان اميدوار، به جناب مدير روستا نيمچه عقشولي و به تيم ايرسوتر نوشهر نوستالژي شدم.*

پي نوشت۲: هر كي خوابه خوش به حالش، ما به بيداري دچاريم!

پي نوشت۳ (بعداً اضافه شد): دوست جانِ من در اينجا مطلبِ بسي مهمي را نوشته اند با عنوان

 قله ی دماوند و غار علیصدر همدان در فهرست نظرسنجی انتخاب عجایب هفت گانه

برويد و ببينيد لطفاً، بايد!

 

 

* نوستالژي شدم يك چيزي در مايه هاي دلتنگي براي روزهاي جواني مي باشد و لطفاً بي خيال شويد كه جمله به قرينه ي هويجوري! اشتباه دستور زباني دارد. از پُست هاي نيمه شبانه ي "كوچه علي چپي" چه انتظاري داريد؟!

 

 

140. آسیب شناسی تیم ملی فوتبال در نود!

 

فردوسي پور: به نظر شما ضعف تيم ملي در چه مواردي هست؟

چراغپور: به نظر من ايراد تيم ملي در دفاع هستش. ما در دفاع اشكال داريم. در دفاع يك نفره، دو نفره، سه نفره، چهار نفره، پنج نفره...

فردوسي پور : يعني اينكه كلاً در دفاع اشكال داريم ديگه!

 

 

 

پ.ن: آی خلايق! كوچه ي علي چپ كدوم وره؟

 

 

137. نبرد تروا

* اسم بازي ايران و عربستان كه مياد، رسماً به يادِ نبرد، و ايضاً فيلم تروي مي افتم؛ هويجوري!

* يكي از اين برنامه هاي ورزش و نمي دونم چي چي، داره بازي ايران- عربستان رو نشون ميده كه مربوط ميشه به 28 شهريور 76 ، همون سالي كه ايران، استراليا رو مساوي كرد و جام جهاني رو استاد!(۱)

* جناب كوتي با كت زرد رنگ و پيراهن پيچسكن ِِ بامشادي، جلوي دوربين ميان، و آرزوي موفقيت و اينا دارن. بعد هم اعلام ميكنن همراه همكار عزيزشون، جناب خياباني، مسابقه رو تفسير خواهند كرد. (اينجا يك عدد آدمك لازم دارم كه از شدت گريه و زاري و كوباندن خويش بر زمين، رو به موت باشه؛ بس كه به جناب خياباني عقشولي ام من(۲))

* براي مواردِ ذيل! چشم غره هاي آقاي پدر را به جان خريده، و غش و ضعف از خودم صادر مي كنم: سبيل افشين پيرواني، تريپ علي دايي(۳)، نام مدير روستا ، و سوتي كريم باقري در نزدن گل از نقطه ي پنالتي(۲).

* خدايي احساس واقعي تون نسبت به محمد الدعايه چي بود اون زمان؟ همين چند دقيقه پيش كه بعد از n سال داشتم بازي رو مي ديدم، كلي احساس خشم و انزجار و مرگ بر آمريكا بهم دست داد؛ ببيني اون موقع چي بودم!

* كريم باقري كه گل ميزنه، ياد ايام طفوليت مي افتم كه بعد از گل، پريده بودم بغل دايي جان (دایی خودم که اتفاقاْ اسمشون علی هم هست) و رو به ذوق مرگ بوديم. بغضم ميگيره و در شُرُفِ گريه كردنم (خدايي من خيلي خُل و احساساتي هستم!)

* جهانگير كوثري مسابقه ي اس ام اسي رو اعلام ميكنه و از امت فوتبال پرور ميخواد كه نتيجه ي بازي فردا شب رو ( 11:45 شب، به وقت تهران) پيش بيني كنن. سوال مسابقه چيزي در اين مايه هاست:

به نظر شما نتيجه ي بازي ايران و عربستان كدام يك از گزينه هاي زير است؟

گزينه ي 1: حتماً ايران ميبره  گزينه ي 2:شايد ايران ببره گزينه ي 3: تو رو خدا ايران ببره

لطفاً عدد گزينه ي مورد نظر رو به وبلاگ صيد قزل آلا در عربستان ارسال فرمائيد.

 

(۱) آخي! در اون زمان من، آرزو، 15 سال داشتم.

(۲)از اون لحاظ!

(۳) علی دایی و نیما اکبرپور سیزده سال پیش از این

این هم عکسشون كه مدتي به يك بازي اينترنتي تبديل شده بود:

علي دايي و نيما اكبرپور

 

 

 

84. می نویسم، به سلامتی ِ سه یاور: امیر* و Spain و مادر.

 

عکس از جام جم آنلاین

 

×       قبل از بازی به زور با امیر شرط می بندم کهSpain  برنده میشه و تو طرفدار آلمانی و شرط رو می بازی ، و یه شرط گنده هم میذارم. (انسان باید منطق داشته باشه!)

×       به مامان میگم بازی ساعت چند شروع میشه؟ میگن: 11:15. هنوز ۱۰:۳۰ است که تی وی جسته گریخته زمین ِ بازی رو نشون می ده و بازیکنان در حال گرم کردنِ خودشون هستن. مامان غر میزنه که: ببین، بازی رو نشون نمی دن. می خوان ملّت رو اذیت کنن! (با این لحن بخونید: کار کار ِ انگلیس هاست)

×       بازی شروع میشه و دقایق اولیه، آلمان بَدَک بازی نمیکنه. امیر میگه: کم میاره . تبِ شرط بندی مامان رو هم میگیره و میگن: نه بابا! تیم قوی هستش. یه زمانی رودگولیت و فون باسن رو داشته ها!

×       من به شدت قربان صدقه ی ژاوی ( xavi  ) می رم (از به "شدت ها" هم بیشتر)  بس که اسمش عجیب و دوست داشتنیه؛ که صدای بابا در میاد: بچه نصفه شبی قاط زدی ها! (غیرتی می شوند خُب)

×       راموس را نشان می دهند و مامان میگن: از اون سرخپوست های جَلَبه. حالا از من اصرار که ایشان اروپایی است و از مامان جان، انکار.

×       هنوز گُلی زده نشده و مامان از آشپزخانه میان بیرون و با اضطراب میگن: یعنی کدومشون میره جام جهانی؟ در حال کشیدن گیس هام! میگم این یورو 2008 هستش مامان! میگن: می دونم، منظورم اینه که کدوم تیم برنده ی جام جهانی میشه.

×       Spain گُل میزنه . پاس ِ گُل رو ژاوی میده و تورس با قُلدری، دروازه بان و فیلیپ لام رو جا میذاره. من هم با قُلدری، برای امیر کُری می خونم و با پرروئی ژاوی رو تشویق می کنم. بابا جان با مناعت طبعی وافر میگن: درست بشو نیستی.

×       موقع اهدای جام و جشن، پای کامپیوتر هستم که مامان جان لطف فرموده، با ضربِ دستی منو نوازش می کنن به تلافی ِ باختِ تیمشون. دوستی میگه: برو مامان رو ببوس و بگو ببخشید که اسپانیا بُرد!

 

* ایهام داره: برادرم و امیر (بتهوون کوچولو) که پیشنهاد تغییر bullet رو داده بود.

 

 

72.  بسی خوشحالیم!

 

قهرمان