739:

+

عکس از اینجا

هوا خوبه، تو هم خوبی، منم بهتر شدم انگار
یه صبح دیگه عاشق شو، به یاد اولین دیدار
به روت وا میشه چشمایی که با یاد تو می بستم
چه احساسی از این بهتر، تو خوابم عاشقت هستم
تو می چرخی به دور من کنارت شعله ور می شم
تو تکراری نمی شی من بهت وابسته تر می شم

تبت هر صبح با من بود، تب گل های داوودی
تبی که تازه می فهمم تو تنها باعثش بودی
تو خورشید رو قسم دادی، فقط با عشق روشن شه
یه کاری با زمین کردی که اینجا جای موندن شه
تو می چرخی به دور من کنارت شعله ور می شم
تو تکراری نمی شی من بهت وابسته تر می شم

724: هفت روز هفته‌م با توئه

شنبه رو خیلی دوست دارم
چون تو به من امید می‌دی
نوشته‌هامو می‌گیری
جاش کاغذ سفید می‌دی
شعرامو از بر می‌خونی
برای هرکی عاشقه
شروع یک قصیده رو
به قلب من نوید می‌دی
من عاشق یکشنبه‌هام
چون باتو تنها می‌مونم
ترانه‌های خوبم و
تو خلوت تو می‌خونم
بهت می‌گم که قلب من
فقط واسه تو می‌زنه
یک کمی اغراق می‌کنم
این و خودم خوب می‌دونم
دوشنبه‌ها رو دوست دارم
چون روزِ دیوونگیه
عقل و با دست پس می‌زنم
اینم یه جور زندگیه
عاشق اون می‌شم که خوب
دیوونه بازی بلده
بردن و هیچ دوست نداره
عاشق بازندگیه
سه‌شنبه‌ها رو دوست دارم
چون عشقمو پس نمی‌دی
اون قلب پر محبت و
دیگه به هیچ‌کس نمی‌دی
دستمو تو دست می‌گیری
برام لالایی می‌خونی
غصه‌هاتو به حسِ من
تا جایی که هست نمی‌گی
چهارشنبه‌ها رو دوست دارم
چون تو به من زنگ می‌زنی
به تیرگی‌های دلم
آبیِ کمرنگ می‌زنی
با اون صدای مهربون
اول بهم سلام می‌دی
به شیشه‌های فاصله
یکی یکی سنگ می‌زنی
پنج‌شنبه‌ها رو دوست دارم
چون دیگه غمگین نمی‌شی
دلواپسِ رهایی از
حرفای سنگین نمی‌شی
یه شاخه گل برات بسه
تا بدونی دوست دارم
در به در و خرابِ اون
گلهای رنگین نمی شی
جمعه دیگه نهایتِ
باید که عشق رو بردارم
بعد یه هفته عاشقی
عشق و تو دستِت بذارم
بهش بگم اون روزا رو
با این یکی جمع بکنه
بعدش خودش می‌فهمه که
هفت روزِ که دوسش دارم...

پ.ن1: دیروز عصر جمعهء دل‌انگیزی بود. پتوی* پشت پنجره رو برداشته بودم و از آخرین رمق خورشید استفاده می‌کردم و می‌بافتم و کتاب می‌خوندم و دم‌نوش می‌نوشیدم و زندگی می‌کردم. بعد دم غروبی که شد و آسمون ابری و سرخ، خواستم سریع ازش عکس بگیرم و بگذارم توی وبلاگم. یکهویی به ذهنم رسید که چی شد ما اینقدر بصری شدیم؟ چی شد به‌ جای توصیف یه غروب زیبا، سریع دست به دوربین می‌شیم و زودی عکسش رو می‌گذاریم. اگر مثلن حافظ دوربین داشت، حاضر می‌شد به‌ جای عکس گرفتن از شاخ نباتش، براش غزل‌هایی بگه که این‌همه سال بمونه؟ خلاصه که عکس نگرفتم...اما واقعاً غروب زیبا و دل‌انگیزی بود!

پ.ن2: نوشتن با دوربین! ابراهیم گلستان

پ.ن3: لینک دانلود ترانه

*تختم کنار پنجره است و اگر این پتو نباشه من همهء پاییز و زمستون رو مریضم!


487:

آخرین سنگر سکوته؛ خیلی حرفا گفتنی نیست...

چه آرزوهایی که نمُرد --- ۴۴۲

زدم بر چهره ام سیلی/که هرگز وا نشه مُشتم --- ۴۳۳

  

 مـن آن خنجر به پهلویم

            که دردم را نمی گویم

                    به زیر ِ ضربه های غم

                              نیفتند خم به ابرویم

 

پ.ن: پُرواضحه که دروغ میگم...من و خم به ابرو نیاوردن؟!؟ من و صبر؟!؟ من و شکیبایی؟!؟!

دوباره از تو مردنم ، شبیه زندگی شده ---  ۴۲۱

دوباره تو کنارمی ، هوای بوسه با منه ... تمام آرزوی ما ، همین به هم رسیدنه
دوباره تو سکوت من ، صدای خنده ساز شد ... شنیدن صدای تو ، برای من نیاز شد
دوباره با نگاه من ، نگاه تو یکی شده ... دوباره از تو مردنم ، شبیه زندگی شده
به هر دری که میزنی ، دوباره مقصدت منم ... دوباره میرسم به تو، به هر دری که میزنم

دنیامی میدونی ، تو قلبم میمونی ... دریای آتیشی ، رویای بارونی
دستامو میگیری ، دنیامو می بازم .... دستاتو میگیرم ، رویامو میسازم ........

منو به عطر یک نفس تو اوج بوسه خواب کن
برای این یکی شدن رو قلب من حساب کن
به اوج قصه میرسم اگه تو باورم کنی ... کنار من نفس بکش که مبتلا ترم کنی

دنیامی میدونی ، تو قلبم میمونی .. دریای اتیشی ، رویای بارونی
دستامو میگیری ، دنیامو میبازم .. دستاتو میگیرم ، رویامو میسازم .........

+

*آلبوم هلن با نام فصل من *

عشق ِ من! مرمتم کن / از عذابم راحتم کن --- ۴۰۷

مـی‌گفتم... یه پُستایی رو فقط باید عنوان زد عزیزم؛ هر چی غیر از اون بنویسی آب در هاون کوبیدنه.

پ.ن: جز یادِ عزیزت کسی همسفرم نیست؛ مرا یار ِ دگر نیست!

شرح هجران --- ۴۰۲

این قفس چون دلم تنگ و تار است....

 

از لحاظِ اینکه منتظر آهِ آتشینت هستم برای شعله فکندن در این قفس!

 

سی‌صد و 58. زمستان

تـو، كسي كه خنده‌اش طعم زمستان مي‌دهد

من، همان كه ابتدايش بوي پايان مي‌دهد

خوب مي‌دانم كه يك شب، يك شبِ بي انتها

عشق روي دست‌هاي بي كسم جان مي ‌دهد

با تمام اين قضايا، اين خزانِ مُرده را

چشم‌هاي تو فقط رنگِ بهاران مي‌دهد

قلبِ من هم با تمام ِ عشق ِ خود تا انتها

تكيه بر اين كلبه‌ي متروك و ويران مي‌دهد

روزهاي بعدِ ما همواره با اين عشق ِ تلخ

بوي باران، بوي باران، بوي باران مي‌دهد

نيلوفر لاري‌پور-بهار ۷۱

خاكستري‌تر از هميشه رو يه روزي كه داشتم از كوه بر مي‌گشتم نزديكياي مترو قلّك!  از كتاب‌فروشي نشر دارينوش خريدم. دارينوش اين كتاب رو سال ۷۹ چاپ كرده و خُب مسلّماً قيمتش خيلي ارزون بوده؛ اما حالا روي قيمتش يه برچسب زده و قيمت جديد روش گذاشته. فقط اين كتاب نيست ها! يه عالمه كتابِ قديميِ ديگه هم هست كه همين‌كار رو براش انجام دادن. خُب درست كه قيمت‌‌ها دچار تورم شده‌اند، اما آيا از اين افزايش قيمت چيزي هم نصيب نويسنده و شاعر مي‌شه؟

بگذريم... نيلوفر لاري‌پور رو بيشتر با ترانه‌هاي قشنگش مي‌شناسيم و كيه كه موقع سفر با خودش زمزمه نكنه: "مسافر خسته‌ي من/ بار سفر رو بسته بود/ تو خلوتِ آئينه‌ها/ به انتظار نشسته‌بود" يا هوس نكنه يه وقتايي براي عقشوليش بخونه : "با تو دلِ سياهم/ به رنگِ آسمونه/ تو بغضِ من مي‌شكنن/ شعراي عاشقونه"؟

توي اين كتاب نوشته كه لاري‌پور متولد سال ۱۳۴۷ هستش (آخه درسته كه سنّ يه خانم رو رو كنن؟!؟) اما شعرها و ترانه‌هاش براي منِ دهه شصتي حسابي ملموس و دوست‌داشتنيه.

اين هم نوشته‌ي پشتِ جلدِ كتابِ ۵۶ صفحه‌ايِ "خاكستري‌تر از هميشه":

نام ِ كوچكِ تو را از خاطر برده‌ام

قسمت اين بود

فرصت براي عاشقانه شدن كم نيست

دلت را به مهتاب بسپار

 

پ.ن۱: دارم مي‌رم بندر ماهشهر. يه چند روزي نيستم. دعا كنين به جاي نوشته‌هام، خبر سقوطم برنگرده!

پ.ن۲: زمستونتون مبارك

سی‌صد و 54. نمی‌شه غصه ما رو يه لحظه تنها بذاره؟!؟‌

  دوست دارم يه دست از آسمون بياد ما دو تا رو

                    ببره از اين‌جا و اون‌ور ِ ابرا بذاره

بي تو دنيا نمي‌ارزه تو با من باش و بذار

همه‌ي دنيا منو هميشه تنها بذاره

 

پ.ن۱: اگه زندگي برام چشم ِ تماشا بذاره....

پ.ن۲: يه وقتايي دور شُدنَم قشنگه!

سی‌صد و 52. گُزلَرينه باكان جاخ، دونيالار بنيم اُلور

سـِني گوردويوم زامان، ديليم نَدَن توتولور

        سِني گوردويوم زامان، گول‌لَر اَليمدَه گورور

                .

                         .

                                  .

                                            اُ يوكوسيز گِجَلَريمي....هايدي سويله!

سی‌صد و 40. ...كه تو هم باز كني دستِ تموم ِ گره‌هامو

آقاهه شبيه آقاجونمه، كمي كوتاهتر شايد. خانومه رو اما نمي‌شناسم. هيچ‌جاي ذهنم تصويري از هم‌چين زني ندارم؛ و بچه ها... شايد جوگير ِ ديدنِ هانا و يه عالمه كوچولوي ماماني ِ ديگه توي جشن ِ پرشين‌بلاگم كه اصلاً به بچه‌ها نيگا هم نمي كنم. اَصَّن همين كه آقاهه شبيهِ آقاجونمه كه دل‌تنگشم بسّه. ليلا بازم مرام ميذاره و هزاري رو كه به آقاي دكّه روزنامه‌اي ميده، مي‌گه باز صيد كردي ها! حوصله چونه زدن ندارم...حوصله ندارم توضيح بدم. اين‌روزا از همه‌ چي و همه كي خسته‌ام...اين روزا بي حوصله‌ام...اين روزا تلخم، تلخ ِ تلخ! قهوه؟ نه! زهرمار...آره زهرمار بهتره...
بگذريم، مي‌گفتم. «پيش تو جامونده دلم» با صداي علي‌رضا ناظم و اشكان شاملو و با آهنگسازي بنيامين بهادري و تنظيم علي منصوري هستش. شاعر هم فريد احمدي. هيچم به خاطر امروز كه 8/8/88 هستش نخريدمش، به خاطر بنيامين كه اَصَّن! فقط به خاطر آقاجونم بود كه بعد از اون انتخاباتِ كوفتي با يه بحثِ الكي از هم دلخور شديم و مونديم و حالا هوار ميليون تا براش دلم تنگ شده....


واست دردامُ آوردم... ببين محتاج درمونم
نگيرم تا جوابم رو...همين اطراف مي‌مونم
بيا اوضاع رو برگردون...از اينجا برنگردونم
اگه ردّم كني ميرم...ولي باز از تو ممنونم

شنيدم آدما اينجا، ميان با آرزوهاشون
تو هم با آرزوهاشون، توي قلبت ميدي جاشون
منم يه آرزو دارم، كه اونُ از تو ميخوامُ
مي دونم از تو مي گيرم، تموم آرزووهامُ

منُ ببين توي اين همه
ميونِ اين‌همه همهمه
نمي‌دونم بايد چي بگم
كه آخه بار اولمه

مرتبط: اين + اين‌يكي + اين‌يكي با عكسش

پ.ن۱: راستي عكس رو نوشته از آرشيو شخصي زهره صحت.

پ.ن۲: خُب! يك سالِ ديگه هم گذشت...يعني قيصر الان كجاست؟ يعني من يك سال ديگه كجام؟ اصَّن اونجا چه شكليه؟

سی‌صد و 18.

گـريـه كـنـم يـا نـكنـم؟
حـرف بـزنـم يــا نــزنــم؟
من از هواي عشق ِ تو
دل بـكَـنـم يـا نــكَــنــم؟

      بـا ايـن سـوالِ بـي جـواب
      پـنـاه بـه آيــنــه مــي‌بــرم
      خـيـره بـه تـصـويــر خــودم
      مي‌پرسم: از كي بگذرم؟

          يـه سـويِ ايـن قصّـه تويي
          يـه سـويِ ايـن قصّـه مـنـم
          بـسـتـه بـه هـم وجـودِ مــا
          تو بشكني من مي‌شكنم

              نه از تـو مـي‌شـه دل بُـريـد
              نه بـا تـو مي‌شه دل سپرد
              نه عاشقِ تو مي‌شه موند
              نه فـارغ از تـو مي‌شـه مُرد

                  هـجـوم ِ بـن بـسـتُ ببيــن
                  هم پشتِ سر هم روبه رو
                  راهِ سـفـر بـا تـو كـجـاست؟
                  مـن از تـو مـي‌پـرسم، بگو!

              بن بستِ اين عشقُ ببيـن
              هم پشتِ سـر هم روبه رو
              راهِ سـفـر بـا تـو كـجـاست؟
              مـن از تـو مـي‌پـرسم، بگو!

          گـريـه كـنـم يـا نـكـنــم؟
          حـرف بـزنـم يـا نـزنـــم؟
          من از هواي عشق ِ تو
          دل بـكَـنـم يـا نـكَـنـــم؟

      تو بالِ بسته‌ي مني
      من ترسِ پرواز ِ تو‌اَم
      بــراي آزاديِ عـشــق
      از اين قفس من چه‌كنم؟

گـريـه كـنـم يـا نـكـنــم؟
حـرف بـزنـم يـا نـزنـــم؟
من از هواي عشق ِ تو
دل بـكَـنـم يـا نـكَـنـــم؟

پ.ن: ترانه، ترانه‌سرا دارد...حتي اگر نامش را نداني!

299. گُل ِ سرخ

ديدي -اي غمگين‌تر از من!-
بعد از آن دير آشنايي
آمدي خواندي برايم
قصه‌ي تلخ ِ جدايي

مانده‌ام سر در گريبان
بي تو در شب‌هاي غمگين
بي تو باشد هم‌دم ِ من
يادِ پيمان‌هاي ديرين

آن گُلِ سرخي كه دادي
در سكوتِ خانه پژمرد
آتش ِ عشق و محبت
در خزانِ سينه افسرد

اكنون نشسته در نگاهم
تصوير ِ پُر غرور ِ چشمت
يك‌دم نمي رود از يادم
چشمه‌هاي پُر نور ِ چشمت

آن گُل ِ سرخي كه دادي
در سكوتِ خانه پژمرد...

"ايرج جنتي عطايي"

 

پ.ن: خسرو گلسرخي

251. اما تو كوهِ درد باش...طاقت بيار و مرد باش!

گريه نميكنم نه اينكه سنگم

گريه غرورمُ بهم ميزنه

مرد براي رفع ِ دلتنگياش

گريه نميكنه، قدم ميزنه!

 

پي نوشت۱: از ديشب اين ترانه ي حامد عسگري كه احسان خواجه اميري تازه خوندش! افتاده سر زبونم.......

پي نوشت۲: حالا گريه هم كردي، كردي ها! همچين بَدُم ني! 

229. مانکن

پیش نوشت:

تنها چیزی که در نگاه اول از ایشون به نظرت نمیرسه، اینه که شاعر باشه. از اون آدمایی که ییهو می بینی پشتِ ستاره ی حلبیش، قلبی از طلا داره. ترانه ی زیر از سروده های این همنوردِ دوست داشتنیمه که وقتی توی دفتر شعرش خوندمش، بسی بهش عقشولانه شدم و ایشون هم با مناعت طبعی وافر (کی میره اینهمه راه رو!) اجازه دادن تا شعر رو اینجا بیارم تا دوست جان هام هم محظوظ بشن، محظوظ شدنی!

 

توی سرمای زمستون

وایساده توی خیابون

یه عروسکه یا آدم؟

نمی دونم، نمی دونم

 

                          می ری یه کمی جلوتر

                          یه طنابِ دور گردن

                          یه طنابه با یه معنی:

                          تو اسیری، تو اسیری!

 

                                                        اون یه مانکنه نه آدم

                                                        یه غریبه توی عالم

                                                        رنگِ رو صورت و چشماش

                                                        بوی رنجه تو نفسهاش

 

بعضی وقتا که می خنده

یکی دست و پاشو کنده

یکی قلبشو شکسته

یا غمی گلوشو بسته

 

                              گریه می کنه با بارون

                              خونه شه توی خیابون

                              رنگ خنده هاش پریده

                              یکی عشقشو خریده

 

                                                           عشقِ اون مثل عروسک

                                                           اون قشنگ ترین مترسک

                                                           مثلِ رویا نرم و زیبا

                                                           مثلِ ماهی توی دریا

 

مثلِ عطر گلِ پونه

مثلِ روشنی تو خونه

یه طنابِ دور ِ گردن

تو خودت یهو شکستن

 

                            زندگی برای مردن

                            دنبال هیچی دویدن

                            آخرش یه روز سرده

                            قصه ی یه مرگ زرده

 

                                                       وقتی نا امید و دلسرد

                                                       می رسی به جاده ی درد

                                                       عمر آدمک حرومه

                                                       دیگه زندگی تمومه!

 

پی نوشت: ممنون آقای شاهین ِ شاعر! که اجازه دادی شعرت رو اینجا بگذارم؛ و می بخشی که یه عکسِ خوب از یه مانکن پیدا نکردم

213. ؟؟؟

سقفِ مون؟!

افسوس و افسوس!

تن ِ سردِ آسمونه

یه افق،

یه بی نهایت،

کمترین فاصله مونه!

 

209. من...تو...؟!

ما به هم نمی رسیم...مثل خورشیدیم و ماه
تن ِ تو خاک بهشت...تن ِ من پر از گناه
تویی یک روزه بهار...یار تو خورشید گرم
من شبی بی همدمم...یک شب سرد و سیاه

من به دنبال ِ تو با پای برهنه
تو جوون و تازه ای، من پیر و کهنه

تویی یک مرغ سپید...عاشق چشمه و رود
من گل آلوده و تلخ...قطره آبی تهِ چاه
تویی در راه سفر...سفری دور و دراز
تن ِ بی قدرتِ من... عاجز از این همه راه

من به دنبال تو با پای برهنه
تو جوون و تازه ای من پیر و کهنه

 


این روزا هزار و یک فکر و خیال، نُهصد و نود و نُه نگرانی و دلواپسی، هوارتا غصه، و یک دلمشغولی ِ اساسی دارم... با این حال دلم نمیاد شادی رو از دست بدم. مگه چقدر عمر داریم که به غم و غصه خوردن بگذره؟! کلی بهونه ی شادی دارم: تصویر کوههای مه گرفته که از پنجره ی اتاق خانه ی خاله جان نمایانه و دل می بره، پارسای کلاس دومی با اون نخود و لوبیاهاش برای یاد گرفتن ِ جمع و تفریق، بارون، دوستانی که نظیر ندارن... بهونه برای شادی زیاده، زیاد!

پ.ن۱: یه جای خالی هم هست...خُب باشه! به این جای خالی هم شادم همه رقمه، به جانِ خودِ خودم!
پ.ن۲ (ساعت ۳ بعد از ظهر): کوهها که هیچ، خودمون هم مه گرفته شدیم!

201. كاش از اول مي دونستم...

 

تو كدوم كوهي كه خورشيد / از تو دستِ تو مي تابه
چشمه چشمه،‌ ابر ِ ايثار / روي سينه‌ي تو خوابه

تو كدوم خليج سبزي / كه عميق اما زلاله
مثل آينه، پاك و روشن / مهربون مثل خياله

كاش از اول مي دونستم كه تو صندوقچه‌ي قلبت
مرهمي داري براي زخم ِ اين هميشه خسته
كاش از اول مي دونستم كه تو دستاي نجيبت
كليدي داري براي درهاي هميشه بسته

تو به قصه ها شبيهي / ساده اما حيرت آور
شوق ِ تكرار تو دارم / وقتي مي رسم به آخر

تو پُلي، پُل ِ رسيدن / روي گردابِ يه ترديد
منو رد مي كني از رود / منو مي بري به خورشيد

كاش از اول مي دونستم كه تو صندوقچه‌ي قلبت
مرهمي داري براي اين زخم اين هميشه خسته
كاش از اول مي دونستم كه تو دستاي نجيبت
كليدي داري براي درهاي هميشه بسته

من از اون ور ِ شكستن / گنگ و بي رمق گذشتم
تن به روياها سپرده / رفتم از شفق گذشتم

رفتم و رفتم و رفتم / سايه‌مو بردم و بردم
خسته بودم و شكسته / خودمو به شب سپردم

منو از شبم جدا كن / نميخوام تو شب بميرم
دوست دارم كه پيش چشمات / بوسه از خورشيد بگيرم

دوست دارم كه نوشدارو / واسه اين شكسته باشي
تا دم ِ مُردن پناهِ / اين غريبِ خسته باشي

كاش از اول مي دونستم كه تو صندوقچه‌ي قلبت
مرهمي داري براي اين زخم اين هميشه خسته
كاش از اول مي دونستم كه تو دستاي نجيبت
كليدي داري براي درهاي هميشه بسته

 

174. شب، ماه، كوهستان

 

تو بارون كه رفتي، شبم زير و رو شد
يه بغض ِ شكسته رفيق ِ گلوم شد

تو بارون كه رفتي، دلِ باغچه پژمرد
تمامِ وجودم توي آينه خط خورد

هنوز وقتي بارون تو كوچه مي باره
دلم غصه داره، دلم بي قراره

نه شب عاشقانه‌ست، نه رويا قشنگه
دلم بي تو خونِ، دلم بي تو تنگه

يه شب زير ِ بارون، كه چشمم به راهه
مي بينم كه كوچه، پُر ِ نور ِ ماهه

تو ماهِ مني كه تو بارون رسيدي
اميدِ مني تو شبِ نا اميدي

تو بارون كه رفتي...

 

* به اين ترانه عاشقم. به گمانم از صبحِ امروز تا الان ۹۹ بار بهش گوش دادم. رقيب سرسختيه براي ترانه‌ي وبلاگِ خانم مدير.

** گفتيد: "بايد این دوست جان رو به نام خودت ثبت کني." من اما خیلی كه هنرکنم، بتونم خودم رو در دلِ دوست جان هام ثبت كنم. هر چند... باور بفرمائيد من از اين حرف ها بي هنرترم دوست جان! 

*** نيستم تا جمعه. صعودِ شبانه داريم ان شاء الله.

 شبانه‌هاي مرا مي شود سحر باشي؟           و مي شود كه از اين نيز خوب تر باشي؟!