576: خرمالو
آدم وقتی بیکار میشه چه کارها که برای سرگرم کردن خودش انجام نمیده! امروز داشتم توی آمار وبلاگم بیشترین واژه های جستجو شده رو نگاه میکردم که رسیدم به این یکی: زیباترین عکسها از خرمالو. خودمونیم، با کلمات و عباراتِ عجیبتر از این هم کاربران اینترنت! به سراغ وبلاگِ من اومدهان که با بعضیهاشون خندیدم و از بعضیهاشون لجم در اومده. مثلاً عبارت «صید قزل آلا در کوهستان» یک عبارت رایج هستش که هیچ تعجبی هم برام نداره؛ اما خرمالو؟ سیرییسلی؟! بعد یادم افتاد به چهار سال پیش که اینجا یک مسابقه عکاسی برقرار بود و سوژه هم که خُب معلومه چی بود. آخی! یادش بخیر!
خُب تا اینجا مقدمه بود برای اینکه بگم با دیدن اون عبارت حسابی هوس خرمالو کردم و به این فکر فرو رفتم که واقعاً چه دلیلی داشت که توی بچگی از این میوهء خوشمزه بدم میاومده. همینطور فکرکنان و لنگان لنگان (شما بخونید لِیلِی کنان) رفتم سراغ یخچالجونجان که ییهو دیدم چه خبررررررره! یه عالمه خرمالو. احتمالاً نصفه شب از بهشت رسیده بود، چون تا دوازده شب که اونجا خبری نبود:دی
اما خرمالویی که صید کرده بودم حالت طبیعی نداشت؛ نه نه! خدای نکرده مست و مجنون و این حرفا نبود. قیافهاش یه جوری بود. یه جور ِ خوبی که آدم رو یادِ قوریِ توی کارتون «دیو و دلبر» میانداخت. منم یه خورده دستکاریش کردم تا شبیهتر بشه. این هم نتیجهاش:
شبیهه؟ شبیه نیست؟
اینم عکسی از قبل و بعدِ این دو تا خرمالو:
دوست دارم اگه حوصلهاش رو داشتین بازم برام عکس خرمالو بفرستید. میگذارمشون اینجا تا اگه اون بنده خدا دوباره دنبال « زیباترین عکسها از خرمالو» گشت، به عکسهای جدیدتری برسه.
پ.ن1: پارک حضرت مریم و طعم دلچسب خرمالوهای حیاط خونه تون....هی جَووووونی! کجایی که یادت بخیر!
پ.ن2: آیا از این نوشته شدیداً احساس لوسی و بیمزگی میکنید...اَخ! می تو! به بامزگی خودتون ببخشید دیگه لُدفن...