توي قطاري. يه كتاب توي دستِ يه همسفر مي بيني. بهش عقشولي ميشي (به كتاب ها!). "نشر شاني" كه ناشر ِ كتابه، توي كرج هستش؛ مركز پخش ِ كتاب هم توي قم. پس معلومه كه حالا حالا ها نمي توني بخريش. تصميم ميگيري كتاب رو هر جور شده به زور هديه بگيري. چه جوري؟ اينجوري، اينجوري: از مهربوني همسفر سود استفاده مي كني و موقع خوندن شعرهاي كتاب توسط همون همسفر يا اون يكي همسفر، اونقدر از خودت غش و ضعف صادر مي كني كه موقع پياده شدن از قطار، دلِ همسفر اولي به رحم مياد و بالاخره trick صيد كتابت اثر ميكنه و كتاب رو هديه مي گيري. "زير چتر تو باران مي آيد" از "مهدي فرجي" شاعر كاشاني هستش. اين كتاب برگزيده ي دومين جشنواره بين المللي شعر فجر هم شده (شايد هم شعرهاش) و چاپ اولش در بهار 87 مي باشد. قيمت كتاب هم كه (قبل از نوشتنش آه مي كشم) 1500 تومانِ ناقابل!

 با بسي تشكر ويژه از احمد عزیز كه همسفر اولي بودن و بتي عزيز، همسفر دوم، كه شعرها رو با زيبا خوندنشون، زيباتر جلوه دادند، شعر دوست داشتني زير از كتاب رو بخونيد، لطفاً، بايد! *

 

خوب و بد هر چه نوشتند به پاي خودمانزير چتر تو باران مي آيد

انتخابي است كه كرديم براي خودمان

اين و آن هيچ مهم نيست چه فكري بكنند

غم نداريم بزرگ است خداي خودمان

بگذاريم كه با فلسفه شان خوش باشند

خودمان آينه هستيم براي خودمان

ما دو روديم كه حالا سر دريا داريم

دو مسافر يله در آب و هواي خودمان

احتياجي به در و دشت نداريم اگر

رو به هم باز شود پنجره هاي خودمان

من و تو با همه ي شهر تفاوت داريم

ديگران را نگذاريم به جاي خودمان

 ديگران هر چه كه گفتند بگويند، بيا

خودمان شعر بخوانيم براي خودمان

 

*حالا ولي انصافاً به هيچ وجه قصد صيد كتاب رو نداشتم ها؛ آقاي احمد حسابي غافلگيرم كرد!