گمونم تا حالا از مدرسه هایی که توشون درس میدم حرف نزدم.

خب اولین مدرسه ام توی یه روستاست! یه روستا چسبیده به پایتخت. اسمشو میذارم مدرسه"ق". یه دبیرستان دخترانه با حدود ۱۰۰ نفر دانش آموز. جای خوش آب و هوایی هم نیست ها! دانش آموزانش دو دسته هستند: اونهایی که درس می خونن تا برای خودشون راه نجاتی از شرایط نامناسب زندگیشون پیدا کنن و اونهایی که دلشون می خواد درس بخونن اما به دلیل مشکلات اقتصادی در حد فاجعه نمی تونن. حتی بعضی هاشون(حدود 5%) به مشکلات ذهنی ناشی از سوء تغذیه دچارند. اما همون ها هم باز تلاش خودشونو میکنن. توی این مدرسه فیزیک هر سه پایه(البته دوم و سوم تجربی هستن)رو درس میدم.

مدرسه ی بعدی ام یه مدرسه توی خود تهرانه اما زیر پونز نقشه است! یعنی که رسما توی نقشه دیده نمی شه. همه جور بچه ای هم توش پیدا میشه. دو تا اول دارم و یک سوم تجربی. اسمشو گذاشتم"س".

و آخرین مدرسه که دیگه توی خود تهرانه و یه مدرسه ی نمونه دولتیه با هوارتا دانش آموز نجیب خوان! که اول ها و دوم های ریاضی و تجربی رو دارم. اسمشو میذارم"خ".

این از شرح مدارس! اما راجع به امروز بگم که  رفتم "ق". با اول ها کار داشتم که همه اومده بودن تا خستگی ۱۳بدر رو در کنن و خواب آلود بودن. به همین دلیل آوردمشون توی حیاط و نمایش مولکولهای محیط رقیق و غلیظ (نسبی) رو اجرا کردیم برای توضیح شکست نور و به یه طفلکی هم نقش فوتون رو دادم که همش مجبور بود بدوه تا بقیه به درک تغییر سرعت نور در محیطهای شفاف کمی! نزدیک بشن . گمونم کلی کیف کردن. دست کم خوابشون پرید و "شکست نور" رو شنیدن!

فردا می رم "س". بعد که اومدم میخوام راجع به جشن هفت سین فیزیکی که قبل از عید داشتیم هم بنویسم. تا بعد!