296. عمر ِ جمعه به هزار سال ميرسه
آخر: جمعهشب شده و دارم دق ميكنم از يك روز بيطبيعتي. اين روزا حال و حوصلهي نت رو هم ندارم انگاري. البت براي نوشتن، وگرنه خوندن كه سر جاي خودشه.
يكي مونده به آخر: حالا درست كه خيلي خوب نمينويسم و نوشتههام هم مالي نيستن و حسم نمياد با اين وُردِ ... نيمفاصله بگذارم و واژههاي ناب ندارم و چي و چي و چي، اما خُب خيلي حالم گرفته ميشه كه چهار خط نوشتهام رو اينجا، سلّاخي كنن (سلّاخي ها!)؛ تازه هيچم اجازه نگيرن. حالا بماند كه دوست جانم بزرگوارن و ناراحت نميشن يا ناراحتيشون رو نميگن. (البت الان كه سر زدم ديدم شماره قبلي برداشته شده و اين بار از خانم مدير مطلب گذاشتن. توي صفحه سوم هستش)
دو تا مونده به آخر: سه تا فيلم ديدم، يكي از يكي ماهتر! آخريش "water world" كه كوين كاستنر توش بازي كرده. يكي مونده به آخريش "A Good Year" كه راسل كرو توش بازي كرده (بين خودمون باشه كه به دوست جان يك عدد پوئن مثبت اهدا نموده ،سوتي داده و نام بازيگر را تام هنكس اعلام نمودم. بسي مايهي خجلت و آبروريزي!) دو تا مونده به آخريش رو هم بعداً ميگم، و سه تا مونده به آخريش هم "استراليا" بود كه ديشب از تلويزيون ملي! پخش شد و اونقدر قشنگ بود كه نگو! تازشم به گمونم براي اين گذاشته بودنش كه از مردم به خاطر ِ نقص ِ فني ِ ايستگاههاي شهيد بهشتي و مصلي! (كه ديروز عصر تعطيل گرديده شده بودن و ما هم كه كلّاًخوابيم) دلجويي بعمل آورند. ما كه دلمون جوييده شد، بقيه مردم هم كه همون موقع توي ايستگاهِ همت حسابي جيغ و سوت و دست و اينا از خودشون در وَكردند؛ شاعر ميگه: كي خسته است؟ داآش من!![]()
![]()
سه تا مونده به آخر: نمايشگاهِ صنعت ساختمان رو بيشتر به خاطر دكوراسيون داخلي ميرم و باز به خودم لعنت ميفرستم كه چرا وقتم رو با نمايشگاهي تلف مي كنم كه كمترين اثري از خلاقيت توش نيست. تازشم بعد از به ياد آوردنِ اين و اين مثلاً كه حسابي سطح ِ سليقهي آدم رو بالا ميبره، از جلوي غرفهي يك شركتِ توليد چسب كه ميگذرم، هورتم ميگيره؛ بس كه فقط بلدن به مردم اشانتيون بدن براي تبليغات. نهايتِ خلاقيتِ يكي دو تا از شركتهاي ديگه هم اين بود كه مثلاً توليداتشون رو توي آكواريوم بگذارن كه حتي ساعتفروشهاي لالهزار هم براي نشون دادنِ ضدّ آب بودنِ ساعتهاشون از اين روش استفاده ميكنن. بعدتر دارم "عصر يخي3" رو ميبينم (همون فيلم ِ دوتا مونده به آخري) كه دوست جان تماس ميگيره و ميگه: "بدو بزن شبكه 5 كه آخر ِ خلاقيته." خُب قبول كه "كايوت و رُود رانر" از خلاقيتِ بالايي برخورداره، اما موقع ِ ديدنش دق ميكنم؛ بس كه اين كايوت حرصم ميده. عوضش ميشه مثلِ يه coach potato* اصيل بشيني و توي جادوي خلاقيتي كه عصر يخي3 داره غرق بشي و حظ كني و حظ كني و حظ كني.
چهار تا مونده به آخر: يك نمونه خلاقيتِ نوشتاري كه اين روزها شادم ميكنه و براش دلم غنج ميره اينجا هستش. گاهي وسوسهام مياد كه مثل ِ ايشون يه وبلاگِ ناشناس بسازم و به صورتِ جَلَب مخفي بنويسم. اما حيف كه دلبسته اينجام و هيچجا-نميريم-همينجا-هستيم خوان! چسبيدهام به اين صفحه كه يادآور ِ روزهاي خوبِ مدرسه هست و تدريس. دعا كنين بعد از هشت ماه بتونم به اين شركتِ ... عادت كنم و از روزمرههاي اونجا بنويسم، بلكه كمي تحملپذيرتر بشه روزهام. غرض معرفي اينجا بود به عنوانِ عقشولي جديدِ وبگرديهام كه نمي دونم چِطُو شد كه ييهو سر ِ دردِ دلم باز شد ننه!
پنج تا مونده به آخر: دو تا كتاب خريدم كه ميدونم كمبودِ وقتِ مانع از معرفيِ كاملشون ميشه احتمالاً. اسماشون رو ميگم كه مديون نشم اقلّاً: "پس از تاريكي" از "هاروكي موراكامي" كه مترجمش "مهدي غبرايي" هستش و ناشرش هم "كتابسراي نيك" (قابلِ توجهِ شما دوست جان! اين اولين باره كه من اسم ِ اين انتشارات رو توي بلاگم ميارم) كه هر كدوم از اين نامها به تنهايي ميتونه آدم رو به خريدنِ يك كتاب تشويق كنه، چه برسه به اينكه همه با هم جمع شده باشن و حالا به دَرَك كه قيمتش بشه 4000تومان (اونم تو اين وانفساي بي پولي!) دوميش هم "هرج و مرج محض" هستش كه تلفيقيست از "وودي آلن"، " فرناندو سورنتينو"، و "حسين يعقوبي" كه "انتشارات مرواريد" كلّهم اينا رو قيمت زده 4100 تومان. ولي قول بديد اين يكي رو نخريد تا معرفيش كنم، خُب؟
شش تا مونده به آخر: مقام ِ اولِ كتابفروشيهاي عقشوليم رو به "نشر معارف" واقع در نبش ِ چهارراه كالج، تغيير ميدم؛ و اين البت چيزي از عقشوليم به "نشر چشمه" كم نميكنه ها، بلكه به اين معناست كه اين يكي از اون يكي كَمَكي بالاتره و كلّاً اي ول بهش!
هفت تا مونده به آخر و اوّل: نوشتنم بد جور بالا زده بود. دل گرفتگيِ جمعه هم بي تاثير نبود. آخِيــــــــــــش!راحت شدم كه نوشتم. ولي خدايي حسّتون كشيد اين همه رو بخونيد؟
* سيب زميني ِ كاناپه!
«با عشق ممکن است تمام محالها»