خـبراي بد هميشه هست...خبراي بد هميشه بد مي مونن...فقط خوبه كه يه آدم ِ خوب كنارت باشه موقع اين خبراي بد...اون وقت مثل من سر در گُم مي موني...كه بعد از شنيدنش سكوت كني و غمگينش نكني...يا هوار بكشي و ضجّه بزني و مويه كني و دلداريت بده...بعد هيچ كدوم نميشه...يعني فقط گريه مي كني...و نفست بند مياد...هم غمگينش مي كني...هم دلداريت ميده...هم مي فهمي در برابر اين مصيبت، مشكلاتي كه بر سر راهتون داريد هيچه...و اينكه خدا خيلي خيلي خيلي بزرگ تر از اونيه كه در وصف بگُنجه...

 

پي نوشت۱: "صيّادِ دنيا يه معلم شيمي عاشق ِ ديگه رو هم صيد كرد" به اين فكر مي كنم كه موقعي كه مريم اين پيام رو برام مي نوشته، بيشتر داشته به خانم صفري مرحوم فكر ميكرده يا به همسر ِ جوانِ مرحوم ِ خودش كه ايشون هم دبير شيمي بود و دو سال پيش...

پي نوشت۲:

وقتی چِشِت لبريز ميشه...اشكاي تو آويز ميشه...دونه دونه ميچكه از چشم ِ سيات

خودت بهتر از هر كي مي دوني..كه بارونِ پاييز مي سوزونه...دلِ آدما رو