از فیلمی که پرویز پرستویی توش بازی کرده باشه و مشاور هنری و این حرف‌هاش هم باشه، نمی‌شه به سادگی گذشت و ننوشت؛ گیرم که بعد از فیلم  سردرد شدیدی گرفته باشی بخاطر همه‌ی بغض‌هایی که در طول تماشای فیلم به اشک تبدیل نشدن. از فیلم بگم: داستانِ یه فرمانده‌ی جنگ هستش که همون اول‌های فیلم در طی نبردی، چندین تن از دوستانش شهید می‌شن و خودش هم می‌ره توی کُما. بعد سال 1389 می شه و به هوش میاد در حالی که همسرش رو از دست داده و اصلاً از وجود دختر بیست و چند ساله‌اش خبر نداره. این لو دادنِ قصه نیست؛ چون دقیقاً من هم همین‌ها رو از نِت خوندم و برای دیدنِ فیلم ترغیب شدم. فیلم رو باید دید واقعاً. به نظرم یه جورایی "هر کسی از ظنّ خود شد یار ِ من" هستش. یعنی هم می‌شه سوتی‌ها و اشکالاتش رو بزرگ کرد و از ضعف‌هاش نوشت، هم می‌شه فقط و فقط از بازیِ زیبا و بی‌نظیره آقای پرستویی گفت. اصلاً بنشینین پای فیلم و بی‌خیالِ دختر ِ نامانوسِ فرمانده بشین و برای خودتون خیال‌بافی کنین که چقدر بهتر بود اگر نقش دخترک رو فلانی داشت، یا چی می‌شد صابر ابر یه جور ِ بهتری بازی می‌کرد. اصلاً بدون خیال‌بافی از بازی و قیافه‌ی اوسیوند حظ کنین و زحمتِ مهران احمدی برای نقش خودش و سایر قسمت‌های فیلم رو ببینین. حتّی اون مار ِ دوست‌داشتنی که نمی‌دونم چرا هِی‌هِی منو یادِ شازده کوچولو می‌انداخت. از دیدنِ فیلم سیزده59 حسابی هیجان‌زده شده‌ام و دلم می‌خواد شما هم ببینیدش و نظرتون رو بگید.

و در آخر یه دنیا تشویق و سپاسْ پیشکش ِ پرویز پرستویی؛ هنرمندِ بی‌بدیلِ این روزها.