538: روز سوم نمایشگاه کتاب
اولش فکر کردم حیف نبود حالا که ما سرمون خیلی شلوغه و وقت نداریم عکس از غرفه بندازیم و چیدمان کتابهای توی غرفه و خودِ کتابهای انتشارات سپیده باوران به این قشنگی هستن، عکاسِ محترم تشریف بیارن و چنین صحنهای رو صید کنن؟ بعد متوجه شدم که نعخیرم! نبود. حیف نبود. همون بهتر که معلوم باشه ناشران شهرستانی چه مرارتها میکشند وقتی وسط روز و در اوج شلوغی، تازه کارتنهای کتابهاشون میرسه؛ مخصوصاً اگر مثلِ «عابس آقاشون اینا» کمر درد هم داشته باشن. بهله؛ اینطوریاست!

در ضمن کتابی که توی عکس بالا ملاحظه میفرمایید و داغِ داغ از تنور در اومده، کتاب «داشت عباسقلی خان پسری» هستش؛ شعرهای طنز از خانم «نسیم عرب امیری» که از خواندنشان پشیمان نمیشوید. از من گفتن بود. شبستان، انتهای راهرو 19، غرفه 43. هم اکنون نیازمند یاری سبزتان، اِوا ببخشید، حضور سبزتان هستیم.

«با عشق ممکن است تمام محالها»