دیروز روز ِ بسیار بسیار بدی رو آغاز کرده بودم و توی شرکت هم دعوام شده بود. بعد هم به سختی تونستم مرخصی بگیرم تا به نمایشگاه برسم. اما همین‌که وارد نمایشگاه کتاب شدم همّه چی! عوض شد. دنیا گلستان شد؛ حتی به تعبیری آتش بر من گلستان شد. ساعت یک و نیم بعدازظهر بود که رسیدم. روز قبلش، یعنی جمعه، قرار بود رونمایی از کتابِ «هِی شعر ِ تر انگیزد» آقای بیابانکی و چاپ دوم «رجزمویه» از آقای مهدی‌نژاد رو داشته باشیم؛ که چون آقای بیابانکی شیراز بودن، نشد. بنابراین یه جورایی به شنبه موکول شده بود. ایشون تشریف آوردن و اسنادش هم موجوده!

این هم کتاب مذکور:

بعد با ابراهیم رفتیم پیش روهیا جونم و کتابش رو زورکی هدیه گرفتم و کلی هم ذوق نمودم. به زودی هم معرفی می‌کنم این کتاب رو. در ضمن روز دوشنبه ساعت 5 رونمایی و امضاء کتابشون هست.

بعد هم که بقیه دوستان هم‌نوردم رسیدن. آخر وقت هم آقای امیرخانی اومدن و «قیدار» رو برام امضاء کردن و من الان روی ابرهام... با ایشون کلی راجع به دماوند رفتن‌شون که توی جانستان کابلستان ازش گفته بودن صحبت کردیم. یکی اون‌جا ازم پرسید که قیدار رو خونده‌ام که این‌همه ازش حرف می‌زنم و به همه می‌گم برن نشر افق و این کتاب رو بخرن؟ گفتم که نخوندمش و وقتی دلیلش رو پرسید گفتم می‌ترسم از این‌که بخونمش و تموم بشه.

اگر چه هنوز هم بعد از این‌همه سال شعار ما چلچراغی ها «شنبه‌ی خوب شنبه‌ی چلچراغ» هستش، ولی شنبه‌ی نمایشگاه کتاب هم شنبه‌ی خیلی خوبی بود:)