یک روزی بالاخره یک داستان شاه‌پریان می‌نویسم. قهرمان‌هایش هم این‌ها باشد. پُر از عشق باشد داستانم. و به همه می‌گویم باور کنند که هست؛ که عشق هست، مهربانی هست، کسی هست که هر روز باشد و بفهمد دلِ تنگشان را، کسی هست که با بهانه‌های کوچک، شادی‌های بزرگ را در دل‌شان بریزد. کسی هست؛ حتی اگر نباشد! و در پایان داستان، قهرمان‌های داستانم یک‌صدا فریاد خواهند زد: زنده باد زندگی!