گزارش روز سوم و چهارم (جمعه و شنبه 14، 92/02/13): نقل است که جمعهء نمایش‌گاه؛ و تو چه دانی که چه جمعه‌ایست جمعهء نمایش‌گاه! شلوغ؟ بلی. فروشِ خوب ِکتاب؟ خیر! این‌گونه بود که برای چاشت نیم‌روز سالاد الویه زدیم به بدن و به خوش و بش کردن با همساده‌های روبه‌رویی دل‌خوش کردیم. روهیا و فواد را ملاقات کرده و بسی خرسند شدیم. بعدتر که سه‌گانهء مهدی فرجی را از فصل پنجم ابتیاع نمودمدی! هِی هِی شعر خواندیم و خود را با غزل حلق‌آویز نمودیم و این‌سان بود که وقتی استادنا، ابوسعید بیابانکی پای در غرفهء ما نهادند، کف بر دهان و نفس‌نفس‌ زنان به تک و تعارف با استاد پرداختیم. در برخی نسخ نیز چنین آمده که چون استاد شروع به سخن‌رانی در وصف کتاب‌های بدون مجوزشان نمودندی! بلندگوهای شبستان به صدا درآمد و چنان گوش‌خراش، چنان گوش‌خراش، چنان گوش‌خراش! که پس از هر بار تلاوت قرآن و پخش اذان، باید بروشور به دست بازدیدکنندگان و غرفه‌داران داد که "مسلمانان مسلمان، مسلمانی ز سر گیرید". چه بگویم که نگفتنم بهتر!

بیت:

دو چیز تیرهء عقل است، خاموشی / به وقتِ اوجِ مصرف و مصرف به وقت خاموشی

الغرض که از این مُصلی، مسلمان بیرون برویم شاه‌کار است! باری آدینه روز گذشت و شنبه شد و بندهء کمترین به سراغ کار و زندگی رفته و بعدازظهری سری به غرفه زدم که به ناگاه، شیخ عجل! استاذنا امید مهدی‌نژاد پای در غرفه نهاده و قدم و قلم‌رنجه فرمودندی. چه مبارک بعدازظهری بود و چه فرخنده شنبه‌ای!

قربانت گردم، این‌ها را در حالی به رشتهء تحریر در می‌آورم که سویی به چشمانم نمانده و به آنی و کمتر از آنی چشمانم بسته خواهد شد. فلذا به خداوند منان می‌سپارم که هوایت را داشته باشد و زمینت را شخم بزند و چه و چه.

فعلاً زیاده عرضی نیست؛ باقی بقایت

شبستان، راهرو 20، غرفه 7، انتشارات سپیده‌باوران