برای س خیلی خوشحالم امشب. دارد در عشق غلت می‌زند و جام شراب زندگی را جرعه‌جرعه می‌نوشد و به همه هم می‌گوید. حالا به همهء همه هم نه! حداقل به من که گفت. چه همه خوش‌به‌حالش!

برای اون یکی س غمگینم امشب. یک ساعت تمام سعی داشتم برای‌ش توضیح بدهم که بابا گور بابای هر عشق و عاشقی! اصلن نشد که نشد. به این یکی نه نگو به این امید که شاید بالاخره روزی آن یکی با پراید یا پرایدوی سفیدش بیاید و زندگی‌ات متحول شود و عشق را تجربه کنی و از این خزعبلات! (حالا نه به این شدت؛ کمی ملایم‌تر بهش گفتم) قبول نکرد آخرش. حتی به نظرم رسید گوشی تلفن را کوبید تا از شر من هم خلاص شود.

برای الف دل‌نگرانم الان. مثل سرخط اصلی اخبار "ایران" شده؛ کلاً همهء دنیا ... هستن و فقط من خوبم. با تیتر درشتِ "بترسید از خشم اژدهاییِ من" یا "من آنم که رستم بُوَد پهلوان" یا "عجب رسمیه رسم زمونه!" با این نارسیسم جاودانه راه به جایی نخواهد برد و فقط بیشتر دست و پا خواهد زد تا بیشتر فرو برود.

برای اون یکی الف... اون یکی الف... اون یکی الف... "هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم" را باید بدهم با خط خوش بنویسند و بزنم جلوی چشمم و هی کیفور شوم و ذوق کنم.

برای خودم "ازخودشیفتگی" دارم امشب. یعنی خودم را بوس و بغل و هزارآفرین، که کلی گُل و نازنین و ماهم؛ بس که این چند وقته هِی‌هِی مانتو دوخته‌ام برای خودم و دوست‌جانم. امروز هم جایزه برای خودم باز هم پارچه خریدم تا برای یه نی‌نی‌گولوی آشنا یا غریبه‌ای پیراهن بدوزم و باز هم کِیف کنم.

میز کارم با تقویم تیرماه لی‌لی جان

پ.ن: این نوشته علاوه بر این‌که سروته نداشت، پی‌نوشت هم ندارد! :D