63. مرگ، سخن دیگریست؛ مرگ، سخن ساده یی است.

در من شمعی روشن کنید! مرا به آسمان بفرستید! مادر! دست بچه ات را به من بده! آیا تو خواب رنگین دیده ای؟ خسته هستم. می خواهم بخوابم آقا! تو مرگ سبز می دانی چیست؟ هیچ قانونی از رنگِ سبز و بوی بهار حمایت نمی کند..... من خیس شده ام، من خیلی خسته هستم اقا. خواب... تنها خواب... بخواب هلیا، دیر است. دود ْ دیدگانت ْ را آزار می دهد. دیگر نگاه هیچ کس بُخار ِ پنجره ات را پاک نخواهد کرد.. چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟
شب از من خالی ست هلیا...
شب از من و تصویر پروانه ها خالی ست...
این ها که خواندید از "بار دیگر شهری که دوست می داشتم" از "نادر ابراهیمی" عزیز است که روز دوشنبه ۲۰ خرداد، پیکرش به قطعه ی هنرمندان تشییع می شود.
زندگی تان در سرای ابدی خوش، جناب نویسنده!
دوست عزیزم حمید خصلتی- در کوچه های شعر گناباد زحمت کشیده و وبلاگی رو ساخته برای اینکه به صورت گروهی برای خدانامه بنویسیم و برای دوست عزیز دیگه امون دعا کنیم. از همه ی دوستان می خوام که وارد این وبلاگ بشن و با نوشته هاشون یک پله از نردبان رسیدن صداهامون به عرش رو کامل کنند. از کسانی هم که رفته اند و نوشته اند سپاسگزارم. قلم ها و دستهاتون سبز!
+ نوشته شده در جمعه هفدهم خرداد ۱۳۸۷ ساعت 21:0 توسط آرزو سلوط
|
«با عشق ممکن است تمام محالها»