حال الانم اینه که خانوم هایده نشسته توی دلم -بله، همچین دل وسیعی دارم من!- می گفتم... خانوم هایده نشسته و سرش رو بالا گرفته و شروع کرده به چهچه که:

تو نیمه راه زندگی دل من پر خونه
اینجا با این قشنگیاش واسه من زندونه

وای که تموم نمیشه لجبازیات زمونه
وای که تموم نمیشه لجبازیات زمونه

سر رامو گرفتی چه بد کردی زمونه
غرورم رو شکستی چه بیرحمی زمونه
بازم این سو و اون سو منو خوب میکشونی
زمونه آی زمونه...

هر چی باهات راه اومدم تو باهام لج کردی
رفیق نیمه راه شدی راهتو کج کردی
وای که تموم نمیشه لجبازیات زمونه

وای که تموم نمیشه لجبازیات زمونه

چقدر حال خوبی دارم.....