722: قلبم به نام نامیات ای عشق میتپد!
صبح سهشنبه بود. همین ساعتها. شبِ قبل، از خوابگاه اومده بودم خونه. با بابا تنها بودیم انگاری. شنیدم که پیچ تلویزیون رو چرخوند. صدای بغضآلود امیرحسین مدرس میاومد. از زیر دوش بدو بدو پریدم جلوی تیوی. از موهام آب چیلیک چیلیک میکرد. گفت: غم سنگینیه! گفتم: نه! نگو قیصر! گفت: درد زیادی کشید. داد زدم: نه! نگو قیصر! بابام گفت: اینهمه آدم! گیر دادی به قیصر؟! گفتم: بابایی بگو نگه قیصر... گفت: نام کوچکش با عشق آغاز میشد. گفت: قیصر! قلبم داشت آب میشد و چیلیک چیلیک میکرد. به بابام نیگا کردم که برف پیری داشت: با گیسوان سربی و آن چهرهء نحیف! گفتم: پنجاه رو هم پُر نکرد بابا. جَوون بود. بعد شنیدم یکی توی دلم روله روله میکرد و میخوند: سروی ولی تکیدهتر از بید میشوی. از چشمام آب چیلیک چیلیک میکرد!
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم آبان ۱۳۹۲ ساعت 8:37 توسط آرزو سلوط
|