830: سی پی! سی پی!
نام مریم برازندهء یک دنیا پاکی و لطافتش بود. فرفره های رنگی اش در باد نمی چرخیدند؛ فوت کوزه گری شان را نمیدانست. کوزه گری را هم نمیدانست. حتی بلد نبود بنویسد "کوزه". طراوت نوشتن "آب" را نیز نیاموخته بود. کتاب را که تقدیمش کردم، گفت سواد خواندن و نوشتن ندارد. گفت پدرش نگذاشته درس بخواند. گفت پشت کاروانسرای شاه عباسی زندگی میکنند. گفت گفت گفت... نه نگفت! سکوت کرد و با چشمان نجیبش به کتاب روبان پیچ شده نگاه حسرت بار کرد. گفتم به مسافران و هر که سواد داشت بگوید برایش بخوانند؛ کتاب "سی پی" را که داستان گنجشگکی بود به تنگ آمده از قفس خانگی!
+ نوشته شده در شنبه هشتم فروردین ۱۳۹۴ ساعت 22:56 توسط آرزو سلوط
|