839:
چارلی چاپلین
واقعا یه همچین حرفی رو چارلی چاپلین زده؟! من که باورم نمیشه! اون که خودش همه رو شاد میکرد و می خندوند... یا مثل فیلم پسربچه اشکت رو در میاورد... حالا موضوع چارلی چاپلین فقید نیست؛ موضوع خودمونیم! آیا اساساً ما آدمهای شادی هستیم که بخواهیم این شادی رو مخفی کنیم؟ چرا اگر شادی هم هست وقتی بروز و جلوه داره که در حضور دیگرانیم؟ مثلا هیچ شده دلتون بخواد توی تنهایی برای خودتون یه جوک رو بلند تعریف کنید و بخندید؟ یا یهویی از یک آهنگ به وجد بیایید و بخواهید شلنگ تخته بندازید؟ برید جلوی آینه و فقط فقط برای دل خودتون به سر و وضعتون برسید؟ ما یه جورایی تربیت شدیم که انگار تنهایی هامون مساوی به غم و قنبرک زدنه. تا عده ای دور و برمون نباشن شادی رو بروز نمیدیم. بعد هم که بروز دادیم یهویی هول برمون میداره که وای چشم نخوریم حالا! یا حرف یه عده دیگه که میگن از ته دل نخندین چون بعدش گریه است!
امروز میخوام توی تنهایی خودم برای خودم یه دل سیر بخندم! مگه چقدر زنده ایم که نصفش رو هم به غمگین بودن بگذرونیم؟!