کابوسهای زندگیم عوض شدن؛ رویاهام پر کشیدن
هنوز هم توی خوابهات میبینیش... هنوز هم هست... وای از روزی که نباشه
خواب دیدم چادری هستم هنوز، دارم از یه کلاسی برمیگردم که آزمونش رقص بود. من نرقصیدم ولی؛ استاد فرانسویمون گفت نمرهء بغل دستیت رو میدم بهت. هر چند من آماده کرده بودم یه آهنگ لزگی بذارم و کلاس بره رو هوا. بعد که توی راه برگشت به خونه بودم، گفتم یه زنگ بزنم ببینم چیزی برای خونه نمیخواد. این یکی از بهترین خوابهای اخیر زندگیم بود؛ چون نمیدونستم تو رفتی.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۱ ساعت 7:29 توسط آرزو سلوط
|