به لیلای عمه فکر می‌کنم که دوازدهم فروردین چند سال پیش رفت؛ به حمیدِ صنم فکر می‌کنم که بیست و ششم اسفندماه رفت؛ به محمد آقا فکر می‌کنم که شش سال پیش رفت، اما هنوز نرفته! به خودم فکر می‌کنم که دو دستی چسبیده‌ام به این زندگیِ ... و هیچی به هیچی! به این فکر می‌کنم که چند بار می‌میریم تا موقع مرگ اصلی‌مون برسه؟