25. 2A

سلام.جلوی حرم هستم و با بچه هایی که خدا تو چشماشونه.نایب الزیاره همتون.

24. امسال بهار دسته جمعی، داریم می ریم زیارت!

همکارام به من میگن: آخه تو چه جور معلم فیزیکی هستی که پایه ی همه ی اردوها می باشی؟

چی بگم آخه؟!

اما رضا طلبیدن و داریم با بروبکس مدرسه "ق" می رویم به مشهد ان شاءالله. نائب الزیاره همه اتون هستم. اگر شد اونجا هم یه دالی میکنم. عجالتا این درر (جمع دُر)  از کتاب"هنر عشق ورزی" جناب "بوسکالیا" رو داشته باشید که صید نموده ایم اساسی!

  1. هیچ وقت باور نکرده ام که کسی بتونه چیزی به کسی یاد بده. سوال من اینه: فایده درس دادن چیه؟ خب هرکسی که قصد یاد گرفتن داشته باشه یاد میگیره. شاید معلم بتونه بعنوان آسان کننده کارها عمل کنه و همه چیزو بیاره و سر هم کنه و به آدمها بگه که چقدر دستپختش جالب و خوردنیه اما نمی تونه اونها رو وادار بکنه که دست پختش رو بخورن."کارل راجرز "
  2. معلم دلخواه معلمیه که از شونه های خودش پل می سازه و از شاگرداش دعوت می کنه از اون پل بگذرن و در نهایت خودش شادمانه فرو می ریزه و از شاگرداش میخواد که برای خودشون پل درست کنن."نیکوس کازانتزاکیس"

          بعدی ها هم جالبن.

خب دیگه فعلا. حلالمان بنمائید. در هر حال ما به یاد شما خوشیم و دعا می کنیم شماها همه رقمه خوش باشید!

ادامه نوشته

23. "یخ داغ"

"ما عادت داریم فکر کنیم که آب در حرارت بیش از صفر درجه نمی تواند به حالت جامد وجود داشته باشد.

پژوهشهای بریجمن فیزیسین انگلیسی نشان می دهد که چنین نیست. آب تحت فشارهای بسیار زیاد در دمای بمراتب بیش از صفر درجه منجمد می شود. بریجمن نشان داد که فقط یک نوع یخ وجود ندارد بلکه می تواند چند نوع یخ وجود داشته باشد. یخی را که او "یخ شماره ۲" نامید تحت فشار فوق العاده زیاد یعنی ۲۰۶۰۰ اتمسفر به دست می آید و در دمای ۷۶ درجه نیز منجمد باقی می ماند. اگر می توانستیم به این یخ دست بزنیم انگشتانمان می سوخت. اما نمی توان به آن دست زد زیرا این یخ در ظرف هایی با دیواره های ضخیم از فولاد ساخته تشکیل می شود. جالب است که "یخ داغ" از یخ معمولی متراکم تر است و به جای اینکه روی آب بایستد می باید به زیر آب برود. "

اینها از کتاب پرلمان بودن. جلد ۲ صفحه ی ۱۴۳.

اما نوع دیگه ای از یخ گرم هم وجود داره که با اعمال میدان الکتریکی ایجاد میشه...

 

ادامه نوشته

22. آخر تیپ!!!

 

خوش تیپان!

آخرین تیپ کفن است!

 

امروز یه مانتو پوشیده بودم که سبز خوشرنگی بود و می خواستم از لحاظ بصری شاگردام شاد باشن. البته عمر این مانتو میرسه به دوران دانشجویی ام با اینحال خیلی خوب مونده. سر کلاس سوم تجربی که رسیدم دیدم این جمله رو پای تخته نوشتن. تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که واقعا این تفاوت در دیدگاه افراده که می تونه مایه ی سوء تفاهمات ثانویه بشه. معلم دلش میخواد شاگرداش رو شاد کنه اما شاگردا فکر میکنن معلمشون جزء مرفهین بی درده و...

برای کسی هم شاید مهم نباشه حق التدریس بودن یعنی ۶-۷ ماه یکبار حقوق گرفتن!

بگذریم.... تا حالا چیزی راجع به این شنیدین که میتونه یخی وجود داشته باشه که به جای سرد بودن گرم باشه؟ توی کلاس دوم تجربی راجع به این موضوع بحث کردیم و خیلی خوش گذشت. عجالتا فکر کنید تا پست بعدی

21. ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه...

 

دیر اومدم چون خوب جوری مشغول بودم. اون هم مشغول تکالیف عید بچه ها!

چی؟ من و تکلیف عید؟ نه بابا! از اون تکلیف عیدهایی نبود که ۱۳ به در اشک ریزون باشن و ۱۴ به در پاشن و ببینن که دنیا با ننوشتن تکلیف روی سرشون خرابه. پس چی بود؟

تکلیف نوروزی بچه های من ( وای چقده ذوق کردم از این واژه!) این بود که فیلمهای سینمایی یا کارتون ها و یا سریال ها رو نگاه کنن و کاربرد فیزیک در اونها رو بگن که ۱ امتیاز داشت و احیانا اگر قسمتی خلاف قوانین فیزیک پیدا کردن ۲ امتیاز داره و در نهایت قسمت آخر تکلیف عیدشون یه انشای فیزیکی بود که باید برام می نوشتن. موضوعش هم این بود که فیزیک بهتر است یا... شوخی کردم. موضوعش این بود که زندگی رو توصیف کنن که توی اون نیروی گرانش زمین به جای اینکه رو به پایین باشه رو به بالا باشه. البته این کار رو یکی از همکارام توی که یکی از مدرسه هام  همکاریم انجام داده بود و من هم با حق کپی رایت اش! ازش استفاده کردم. (موضوع انشاء مال ایشون بود ولی کار فیلمها از خودم بود)

کار بچه ها فوق العاده است و سعی می کنم هر چه زودتر تمومش کنم تا یه مجله از کارشون تهیه کنیم و برای اداره بفرستیم.

دلم میخواد همه اشون رو اینجا بنویسم اما به دلیل ذیق!*وقت فقط چند تاش رو میارم:

فرشته نوشته: توی یک قسمت از مرد هزارچهره شصت چی دورخیز میکنه و به در میکوبه اما محافظی که اون طرف در بود هیچ تکانی نخورد که اشتباهه. چون طبق قانون سوم نیوتن هر عملی عکس العملی داره و جرم شخص محافظ هم اونقدر نبوده که این عمل رو خنثی کنه.

وقت نیست.باید سوال برای امتحان فردا طرح کنم. شاید توی آپ بعدی بقیه رو آوردم.

* این ذیق از اون ضیق زیق تره!!!

20.

 

در خم پس کوچه های زندگی                                 آرزو گم کرده تنها می روم

 

 

پ.ن: این رو امروز ۹ صبح زیر پل کریمخان دیدم که یه بنده خدایی که ظاهرا با من هم فاز بوده نوشته بودش.

 

 

19.

 

 

کنار پنجره هایی که بی تو دلتنگند......................نشانده ام دو گلی که همیشه خوشرنگند

چقدر سرخ اناری عجیب و دلچسب است....................برای پنجره هایی که خسته ی زنگند

سکوت مبهم این شیشه های بی شادی...................شکسته دیر زمانی است فکر آهنگند

چه دلخوشند که روزی دوباره می خندند.......................چه ساده منتظر رد پای یک سنگند

برای رستن از این میله های وهم آلود..........................دوباره پنجره ها با حصار می جنگند

 

 

هفت سین فیزیکی

ایده ی این کار و شروعش بر میگرده به زمان

18. چهارده به door

گمونم تا حالا از مدرسه هایی که توشون درس میدم حرف نزدم.

خب اولین مدرسه ام توی یه روستاست! یه روستا چسبیده به پایتخت. اسمشو میذارم مدرسه"ق". یه دبیرستان دخترانه با حدود ۱۰۰ نفر دانش آموز. جای خوش آب و هوایی هم نیست ها! دانش آموزانش دو دسته هستند: اونهایی که درس می خونن تا برای خودشون راه نجاتی از شرایط نامناسب زندگیشون پیدا کنن و اونهایی که دلشون می خواد درس بخونن اما به دلیل مشکلات اقتصادی در حد فاجعه نمی تونن. حتی بعضی هاشون(حدود 5%) به مشکلات ذهنی ناشی از سوء تغذیه دچارند. اما همون ها هم باز تلاش خودشونو میکنن. توی این مدرسه فیزیک هر سه پایه(البته دوم و سوم تجربی هستن)رو درس میدم.

مدرسه ی بعدی ام یه مدرسه توی خود تهرانه اما زیر پونز نقشه است! یعنی که رسما توی نقشه دیده نمی شه. همه جور بچه ای هم توش پیدا میشه. دو تا اول دارم و یک سوم تجربی. اسمشو گذاشتم"س".

و آخرین مدرسه که دیگه توی خود تهرانه و یه مدرسه ی نمونه دولتیه با هوارتا دانش آموز نجیب خوان! که اول ها و دوم های ریاضی و تجربی رو دارم. اسمشو میذارم"خ".

این از شرح مدارس! اما راجع به امروز بگم که  رفتم "ق". با اول ها کار داشتم که همه اومده بودن تا خستگی ۱۳بدر رو در کنن و خواب آلود بودن. به همین دلیل آوردمشون توی حیاط و نمایش مولکولهای محیط رقیق و غلیظ (نسبی) رو اجرا کردیم برای توضیح شکست نور و به یه طفلکی هم نقش فوتون رو دادم که همش مجبور بود بدوه تا بقیه به درک تغییر سرعت نور در محیطهای شفاف کمی! نزدیک بشن . گمونم کلی کیف کردن. دست کم خوابشون پرید و "شکست نور" رو شنیدن!

فردا می رم "س". بعد که اومدم میخوام راجع به جشن هفت سین فیزیکی که قبل از عید داشتیم هم بنویسم. تا بعد!

17. فیزیک برای سرداغی!

 

 

یواش یواش یا تند تند فرقی نمی کنه، بالاخره که باید برگردیم روی مود مدرسه. بنابراین همین اول سال جدیدی دلم میخواد با یه مود خوب شروع کنم مخصوصا که امروزهم یه هدیه خوب  به دستم رسید در حمام روزی!

 

کتاب "فیزیک برای سرگرمی " نوشته ی "پرلمان" رو یکی از همکارام که اتفاقا دوست خیلی خوبم هم هست، داشت و دائم پز داشتنش رو میداد. کتاب رو سال 71 از نمایشگاه بین المللی گرفته بود. نمی دونم چقدر میشناسیدش (کتاب رو عرض میکنم!) ولی اندر احوالاتش همین بس که اگرچه چاپ اولش می رسه به سال 76 (میلادی رو عرض میکنم!) در مسکو، اما هنوز هم در نشون دادن جذابیتهای فیزیک مهارت دارن( پرلمان رو عرض...!).

کتاب نایاب بود، اما دیروز زینب برام خریدش و کلی ذوق کردم. چاپ جدیدش کار انتشارات خوارزمی است. الحق که دستشون درد نکنه.

 

فیزیک برای سرگرمی

پ.ن : اگه دوست دارید مساله ی دو کتری رو از کتاب در ادامه ببینید.

 

ادامه نوشته

16. کافکا در کرانه

"زمان چون رویایی مبهم و کهن بر دشت سنگینی می کند. همچنان پیش می روی و می کوشی از میان آن بلغزی. اما حتی اگر به دو انتهای زمین بروی نمی توانی از آن بگریزی. با اینحال ناچاری به آنجا بروی ـ به کران دنیا"

بالاخره تموم شد.کتاب ششصد و هفت صفحه ای که مثل خوره می افته به جونت و خواب و خوراکت رو میگیره ازت. کتاب با الهام از افسانه های یونانی نوشته شده و به نوعی یاد آور اودیپه. ترجمه ی دیگه ای هم ازش دیدم ولی کار "مهدی غبرایی" عزیز یه چیز دیگه است به جان خودم!

خب دیگه از فردا باید بریم مدرسه و چه خوب که این کتاب زود تموم شد. پسر عمه ام تمرینهای فیزیک نوروزی اش رو آورده تا براش حل کنم. سیزده بدر و حل تمرین عید پیش بینی خودم بود! (البته فیزیکش همیشه بیسته و بیشتر به این خاطر قبول کردم که بره تمرینهای عربی اش رو حل کنه .آخه ترم اول از عربی افتاده ! )

14. قیصر

یه چیزایی دست خود آدم نیست. مثل نوشته هایی که معلوم نیست از کجا سرو کله اشون پیدا میشه. این صفحه ای از یه سر رسیده که قبلا ها توش می نوشتم. نوشته هاش گمونم مال روزایی بود که توی جشنواره شعر شبهای شهریور شرکت می کردم. قیصر رو اونجا دیدم که خیلی حالش خوب نبود. می خواستم بدم کتابی رو که جایزه گرفته بودم امضا کنه که با دیدن حال نه چندان خوبش منصرف شدم.نگرانش بودم. شعر دوم رو برای جشنواره ی سال بعد یعنی ۸۰ فرستادم و به دکتر تقدیمش کردم.

 آخریش هم مال همون ۸/۸/۸۶ که پر کشید و یه فرشته ی مهربون شد. صبح روز سه شنبه ای که داشتم گر و گر اشک می ریختم و می نوشتم... 

دوستش دارم و میذارمش اینجا:

arezoo

15. دلم تنگه!

امروز آقای خلیلی بهم زنگ زد.فیزیک خوناش مخصوصا نجیب خونها که کتاب فیزیک رو قورت می دن اول کتاب فیزیک اسمشونو دیدن که از مولفهای کتاب فیزیک هستند. قرار بود توی عید یک کتاب ایشون رو پیش از چاپ بخونم که البته هنوز تموم نشده. وقتی با ایشون صحبت می کردم درست مثل یه بچه مدرسه ای در مقابل معلمم هول شده بودم وتپق پشت تپق....البته اونقدر آقای خلیلی فرهیخته هستن که الحق کم آوردن پیش ایشون امر بدیهی به نظر میرسه.

گاهی خیلی از این موضوع خوشحال میشم که تفاوت سنم با دانش آموزانم هنوز اونقدر زیاد نشده که موقع حرف زدن باهام به تته پته بیفتن. یه بار یکی از بچه های پیش دانشگاهی صدام زد: دختره دختره!

خیلی خوشحالم که هنوز تا حالا نشنیدم که موقع رفتنم به کلاس اه و اووه کنن. بیشتر وقتها شروع کلاسهام با دست وسوت و هورا همراهه که گاهی معاونهای مدرسه هم بهم تذکر میدن. آخ که چقدر دلم برای مدرسه تنگ شده!

13. صید قزل آلا...

متن زیر در تاریخ 87/0/01 در این پُست نوشته شد.

نشد که بشه! یعنی چی؟ این اسم وبلاگمون هم شد دردسر.

حقیقتش شب اولی که شروع به نوشتن کردم داشتم کتاب "صید قزل آلا در آمریکا" نوشته ی "ریچارد براتیگان" رو می خوندم.( ای وای لو رفتم. آخه هدیه برای لیلا گرفته بودمش!)

خلاصه که هویجوری خوشمان آمد که این اسم رو در تلفیق با مدرسه انتخاب کنیم و کلی هم ذوق کردم از انتخاب جانانه ام.

بعد که وبلاگم رو ساختم(به سختی!!!) وبلاگی یافتم به نام صید قزل آلا در اینترنت که از نیما دهقانی نویسنده ی چلچراغ بود که یادم افتاد ای دل غافل! این دوست ما توی هفته نامه ی چلچراغ یه صفحه تو همین مایه های اسمی داره. خلاصه جونم براتون بگه که بد جور تو پرم خورد و البت که برای ایشون هم نوشتم که این تشابه عمدی نبوده است .نقطه.

حق مطلب ادا شد؟


متن زیر در تاریخ 87/06/27 به این پُست اضافه شد.

وقتي شروع به نوشتن كردم، يه دنيا انرژي داشتم و دلم پر از شوق بود. نفس شاگردام انگار روح تازه اي در بدنم دميده بود. فكر مي كردم تا عمر دارم معلم مي مونم. حالا اما اوضاع تغيير كرده. ديگه براي تدريس نمي تونم برم، چون بهم احتياج ندارن (دارن ها، اما پول پرداخت حق التدريس رو ندارن و ترجيح ميدن من و امثال من رو حذف كنن و اين يعني پاك كردن صورت مسئله). حالا شايد ديگه معلم نباشم و سر كلاس نرم و فيزيك درس ندم، اما توي اين چند روز باقي مونده تا ماه مهر، حسابي اوضاع دلم ابريه؛ بس كه تنگه براي مدرسه. هر جاي دنيا هم كه باشم و هر شغلي كه داشته باشم، عاشق درس دادن، اون هم از نوع فيزيك مي مونم و در آرزوش هستم. پس وبلاگم رو نگه مي دارم با همين اسم و با همين آرزو!


این متن در تاریخ 92/09/06 به این پُست اضافه شد.

 آدم‌ها بزرگ می‌شوند...وبلاگ‌ها قد می‌کشند...گاهی فکر می‌کنی یعنی من بوده‌ام که این‌همه نوشته‌ام؟! جای عزیزی‌ست این وبلاگ برای من. شما هم که می‌ایی و حوصله می‌کنی و می‌خوانی، قدم بر روی دیدگان من می‌نهی. کاش این‌جا جایی باشد برای رشد اندیشیدن و نه القاء اندیشه‌ها! از تویی که می‌خوانی ممنونم که با کج‌خُلقی‌ها و شیطنت‌ها و کودکانه‌‌گی‌هایم کنار می‌آیی. 

دلم می‌خواهد این‌جا بنویسم تا دیگران هم بدانند معلم‌ها هم آدمند؛ عاشق می‌شوند، دل‌تنگ می‌شوند، رنگی فکر می‌کنند، و دوست دارند عشق را به همه بیاموزند!

 

 

12.

شب نه چون روز بد و جانکاه است................شب کجا روز کجا شب ماه است

11. آقا معلم...سلام

این شعر محصول دوران دانشجوییه. حالا که مدرسه ها تعطیله بیشتر یاد اون روزا می افتم. راستش داشتم جزوه ای رو که بعد از عید قراره به بروبکس کلاس اولی ام بدم آماده می کردم که یکهو از وسط کتابها و ورقه هام دالی کرد. منم جایی بهتر از اینجا برای سوک سوکش سراغ نداشتم

آقا معلم! سلام، ما شاگرد شماییم

میشه فردا که جمعه است بازم کلاس بیاییم؟

کلاستون شبیه دنیای آرزو هاست

توی کلاس انگاری تو قلب رویاهاییم

می شه اونجا بمونیم تا وقتی زنده هستیم

آخه بیرون از کلاس خیلی از هم جداییم

دیروز گفتید که شما گنجشکا رو دوست دارید

آقا به خدا ما هم رفیق گنجشکاییم

می دونیم که یه روزی کلاسها تعطیل می شن

اونوقت اگه نباشید ما راست راسی  تنهاییم

آقا معلم! نرید، دل ما خیلی تنگه

اون سر دنیام برید ما باهاتون می آییم

حالا می بخشید اگه نامه مون خیلی بد بود

آخه بین شاگردا، ما تنبل اوناییم

وای! نکنه یه وقتی چشماتون درد بگیره

آخر نامه شده، زحمتو کم نماییم

فقط می شه بپرسیم فردا کلاس هست یا نه؟

آقا معلم آخه، ما عاشق شماییم!

 

10. یه مطلب دوست داشتنی

به پسرم یاد دهید:

 

 او باید بداند که همه مردم عادل و همه آنها صادق نیستند.

اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد انسان صدیقی هم وجود دارد.

به او بگویید به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود.

به او بیاموزید که در ازای هر دشمن ، دوستی هم هست.

می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین 5 دلار بیابد.

به او بیاموزید که از باختن، پند بگیرد و از پیروز شدن، لذت ببرد.

او را از غبطه خوردن بر حذر دارید.

به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یاد آور شوید.

اگر می توانید به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید.

به او بگویید تعمق کند .

به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود.

 

اگه دوست داشتی بقیه اش رو بخونی به اینجا یه سر بزن

 

http://modiran5141.blogfa.com/

9. طنز سر خود

"در اتوبوس تجریش که به سمت مترو میرداماد می رفت"

خانم:آقا این اتوبوس کجا می ره؟

آقای مسافر: تجریش.

"خانم سوار میشه و اتوبوس راه می افته که می فهمه بعله اتوبوس میره میرداماد"

خانم:آقای راننده نگه دارید.

آقای مسافر: آقا نگه دار یکی اینجا اشتباهی پیاده شده!

اکثر مسافران با هم: آقا نگه دار...آقا نگه دار...اشتباه پیاده شده... 


چقدر تعطیلات داره دیر میگذره. حالا اگر دانشجو بودم و باید می رفتم دانشگاه عین برق می گذشت. البته گمونم برای بچه مدرسه ای های طفلکی داره وییییییییییییییییییژ میگذره و تکالیفشون هم که...

ای کچلان ! بجنبید تا مجبور نشید ۱۳ به در در حال انجام تکالیف نوروزی باشید ! از امروز هم که شروع کنید با ۲-۳ ساعت وقت گذاشتن در روز همه اش حله به جان خودم!

 راستی این شعر خیلی بهم مزه داد. میگذارمش اینجا با لینک مبدا تا خودتون بقیه اش رو هم بخونید:http://khajehfazel.blogfa.com/

خدایا ! الامان از پیک شادی

 

از این تکلیف های غیر عادی

 

به قول دانش آموزان تنبل :

 

فدای دوره های بیسوادی

8. نظریه ی ریسمان

دوست عزیزی راجع به این تئوری ازم سوال کرده که چون نظریه ریسمان و تئوری آشوب از موضوعات پاپ من در زمان دانشجویی بود کلی خاطره ی خوب برام زنده کرد. ازجمله یادآوری کلاسهای ساده اما پربار استاد دانا و محبوبم دکتر غلامرضا جعفری. هر کجا هست خدایا به سلامت دارش!

اجمالا نظری به این لینک بیاندازید:

 

http://physix.ir/index.php?option=com_content&task=view&id=32&Itemid=9

در ضمن بگم که دانش بدست آوردن دراین حیطه ها حقیقتا نیازمند اطلاعات ریاضی کافی و وافی و ورود به حیطه ی کوانتوم مکانیکه.(یادش بخیر من این درس رو بعد از ۲بار افتادن پاس کردم!)

 

7. ما اینیم دیگه!!!

صبحی از رادیو شنیدم که استان مازندران به دلیل تعدد مسافران نوروزی و داشتن بیماران هموفیلی با کمبود واحدهای خونی مواجه شده. قابل توجه دوستانی که متوجه همراهشونه! از جمله نیما اکبرپورعزیز. ما که یک کیسه خون - o مشت اهدا کردیم. (تغلب الله!!!)
تا حالا نشر باغ رفتی؟ بی نظیره! جایی دنج و آرام که توش احساس می کنی موجودی عزیزتر از کتاب وجود نداره. تعطیلات عید فرصت خوبیه برای نشر گردی. راستی ماهنامه ی جهان کتاب برای مشترکینش  اسامی انتشارات مختلف با تخفیف هاشون رو نوشته. تخفیف کتاب خیلی حال میده به جان خودم.